گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

می‌توانید همین الان یک گردالی فرضی بزرگ با انگشتتان توی هوا بکشید؟ تبریک می‌گویم، شما همین الان موفق شدید خریت ایزابل را طراحی کنید. حالا انگشتتان را کوچک کنید، اندازه‌ی یک سوزن آمپول مورچه مثلا. گوشه ی گردالی یک نقطه بکشید. آن نقطه ایزابل است که جایی ایستاده و خریتش او را خورده است.خب اما الان هفده روز است، که خریتم را ترکانده‌ام. دیگر کار نمی‌کنم. جایی که دیگر تحملش را نداشتم. جایی که چندماه وعده‌هایشان را باور کردم. چندقطره از تحملم را برداشتم و به تمام آن مردم که آنجا کار می‌کردند، گفتم بروید به جهنم. یک چیز دیگرهم گفتم. چندتا چیز. مردمی که آنجا کار نمی‌کردند، می‌خواستند پقی بزنند زیرخنده‌های لعنتی‌شان. قسم می‌خورم که آن‌روز نیاز داشتم آن‌ها بخندند تا خشم ایزابل را روی ‌خودشان تخلیه کنم. اما لعنتی‌ها نگاه می‌کردند، مثل بز، ندیده‌اید بزچطور نگاه می‌کند؟کمی زیادی تخ.می. مردمی که آن‌جا کار می‌کردند آن لحظه کار نمی‌کردند. مرا می‌پاییدند، یک جوری که انگار دارند کار می‌کنند و مرا نمی‌پایند. بعد در اتاق رییس را محکم بستم. گفتم برود به جهنم. گفتم باید چندماه پیش می‌گفتم همه‌تان بروید به جهنم. بعد یادم افتاد کیفم را جا گذاشته‌ام و بایستی دوباره  به توی اتاق رییس حمله کنم. حمله کردم و کیفم را برداشتم. بعد دوباره یادآوری کردم که یک کلاهبردار است و در تمام این مدت به من دروغ گفته‌است. بعد یک لحظه یکی دوتا از نقشه‌هایی را که برای پولی که قرار بود گیرم بیاید کشیده بودم را دیدم که داشتند خودشان را می‌سوزاندند. یک لحظه گریه‌ام گرفت. وسایلم را جمع کردم. گفتم از یک ‌ریالش هم نمی‌گذرم. میزلعنتی‌ام را نگاه کردم و زدم بیرون. نفهمیدم چندساعت راه رفتم. راه رفتنم را بردم خانه. بردم توی اتاقم. می‌دانید من تمام زحماتم را می‌خواستم. تمام پولی که قرار بود بگیرم را می‌خواستم. من یک چهارم به کارم نمی‌آمد. من چندماه نقشه کشیده بودم. نقشه نکشیده بودم که تمام پول را آن گردن کلفت بالا بکشد. انگار یک چیزی شکست. آن چندمیلیون برای من زیاد بود. پول قابل توجهی بود. می‌توانست خیلی کارها برایم بکند. اما برای رییس مثل پول‌خورد بود. بعد دیگر گریه نکردم. دستم به جایی بند نبود. مامان آمد توی اتاقم گفت این کارت را بردار. از طرف باباست. فکر کن دستمزد آن چندوقتت است. گفتم نمی‌شود فکر کرد. گفتم من فقط همان پول را می‌خواهم. گفتم مامان می‌دانی چه شده است؟ یک چیزی شبیه گه جلوی چشم آن مرد دروغگو را گرفته است. گفتم مامان من چندماه نقشه کشیده ام. بعد گفتم برود. بعدش چه شد؟ او دارد پول‌های بالاکشیده را می‌شمارد. من تمام هدف‌هایم پوچ شده‌اند. الان هفده روز است، هرروز فکر می‌کنم باید یک هدف درست کنم. خب از صفر. اما راستش از منفی بی‌اعتمادی.
بعد هرروز توی رخت‌خوابم یک گردالی فرضی می‌کشم. به خودم می‌گویم این اراده توست. کم‌کم باید آنقدر بزرگ شود که بتوانی دوباره هرروز باامید از خواب بیدار شوی. بعد دوباره باز می‌خوابم.
  • ایزابلا ایزابلایی