گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

همه دردای بابام رو از چشم سیگار میبینم. متنفرم از سیگار. متنفرم از همه چی. متنفرم از اینکه همیشه سرفه‌هاش باهاشه. متنفرم از اینکه الان یک ساعته یه چیزای زردی داره از تو گلوش یا معده‌اش یا شش‌هاش یا نمی‌دونم کجاش از همون جاهایی که داغونش کرده میاد. متنفرم از اینکه صدای دردکشیدن بابام رو بشنوم. متنفرم از اینکه نمیاد بریم دکتر. متنفرم از اینکه هی تو اینترنت سرچ کنم ببینم دردش چیه و خودم رو آروم کنم. متنفرم از اینکه گریم می‌گیره و نمی‌تونم خودمو کنترل کنم. از مردا متنفرم. همشون دکتر نرو اند. همشون هی می‌خوان مقاومت کنن. متنفرم از اینکه من راحت اینجا نشستم و اون حالش خوب نیست. من همیشه اینجا می‌نشینم. مثل بت. من همیشه اینجا می‌شینم و بابام یا حالش بدِ یا داره کار می‌کنه. از کار متنفرم. از سرفه. از سیگار.از مریضی باباها. از حال بد. از بچه بزرگ بودن. از هیچ گهی نبودن. از تویی که داری اینو می‌خونی و سیگار می‌ذاری گوشه لبت. ببین کارخونه سیگار آتیشت میزنم اگه از ما نکشی بیرون. تموم دنیارو آتیش می‌زنم.
  • ایزابلا ایزابلایی