گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

امروز بهت گفتم تو وجود نداری. تو نیستی. همه یه مشت چاخانن که بدبختی‌هاشونو میگن خواست تو بوده. چون اینقد کوچیکن که می‌خوان پشت تو قایم شن. امروز داد زدم که نیستی. نبودی. نبودی. نبودی. وجود نداشتی. امروز بهت گفتم چرا من نمی‌بینمت. چرا حتی وقتی ‌می‌خوام از صفر شروع کنم باید از منفی بی‌نهایت شروع کنم. چرا همه چی نتیجه‌ی عکس می‌ده. اما تو جواب نمی‌دادی. تو وجود نداشتی. حتی نمی‌تونستم خودمو خر کنم که مصلحتت بوده. بهش می‌گن کفر؟ هممم؟ به این بلاهایی که سرمن میاری نمی‌گن کفر؟ به این بلاها چی‌ می‌گن مثلا خدا؟
  • ایزابلا ایزابلایی