یک روز تمام چیزهایی که داشتم را شستم، شیرحمام را تا آخرین درجه باز کردم و وسایلم را یکی یکی انداختم آن زیر. مگر یک دخترچقدر وسیله میتواند داشته باشد که یک روزِتمام هی وسیله بیاندازد زیر شیر و هی تمام نشود؟ اما تمام شد، با کتابها و دست نوشتهها چه میشد کرد؟ با عکسها و یادداشتها؟ آنها را که نمیشود شست و نیاز به نو شدن و تجدید شدن دارند؟ بعد هی شستم دیگر چیزی نمانده بود، دیگروسیلهای نمانده بود، اما میل شستن در من شعله میکشید، میخواستم گاریای پیدا کنم توی کوچهها داد بزنم، وسایل تمام مردم را بشورم، آنقدر که راهی برای شستن کتابها، عکسها، واژهها و دنیا پیدا کنم، میخواستم آنقدر شیر را باز بگذارم، که آب همه چیز را ببرد.