گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

حتی اگر تمام وسایل سرگرمی را داشته باشی، بعضی وقت‌ها کفاف تنهایی‌ات را نمی‌دهند. سریال‌ها تمام می‌شوند، کتاب‌ها به آخر می‌رسند، نوشتن‌ها سرمی‌ریزند، بلاگرها خواب می‌روند،بازی‌ها تکرار می‌شوند، حتی کانال‌های بی‌شمار تلگرام ساکت می‌شوند، درست همان موقع که هی نگاه صفحه گوشی‌ات می‌کنی و به یک کانال شعر هی می‌گویی چیزی بگو، چیزی بگو، چیزی بگو...
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۹)

اصل تنهاییه مثل تاریکی
گاهی وقتا یه نوری میاد.
مگرنه تو همیشه تاریکی.
پاسخ:
اون بکگرانده همیشه خالیه، گاهی یه نسیمی میاد ولی بکگرانده همیشه میمونه، همون تنهاییه.
  • فاطیما کیان
  • درست مثل حال الان من ...چقدر حوصلم سر رفته ...
    پاسخ:
    الاناست که دیگه گوووم بترکم.
    با حرف آئورا موافقم !
    خیلی قشنگ تونست تنهایی رو توصیف  کنه!

    *من از وقتی وارد دنیای مجازی شدم فهمیدم خیلی تنهام . . 
    پاسخ:
    تشبیق داره آعورا.
    توی مجازی بیشتر به چشم میاد...
    هیییییی گفتی.
    البته من مدتی هست که با سریال هایی که خودم دانلود میکنم خودم رو سرگرم میکنم.
    پاسخ:
    بعضی وقتا سریال و اینا جواب نمیده دیگه.
    وای چقدر این پست عالی بود و حرف دل معرکه ایزا معرکه مرسی
    تنهایی لعنی دوست داشتنی
    پاسخ:
    خواهش میکنم نسرین جان، خوشحال میشم وقتی حرف دلم برا بعضی دوستام آشناست و اونام حسشون همینه، انگار اینجوری آدم کمتر حس میکنه تنهاتره :)
    حتی یخچال هم مرهم تنهاییت نمیشه. هی میری در یخچالو باز می کنی میبینی اونی که می خوای توش نیست. در حالی که نمی دونی چی می خوای!
    پاسخ:
    دقیقا چیزی رو میخوای که خودتم نمیدونی چیه، یخچالم کمک نمیکنه هیچ اون درش که رو اعصابه کلن.
  • رفیعه رجعتی
  • حتا ادم ها هم برایت تمام میشوند...
    پاسخ:
    تموم میشن در حالیکه باید وانمود کنی تموم نشده باهاشون ادامه میدی.
  • مجید مویدی
  • از تنهایی حرف زدید، یادم افتاد یه روزی یه پست از یادداشت های کافکا گذاشته بودم... که به تنهاییش مربوط می شد. هر چند حرف یادداشت کافکا با حرف پست دقیقا یکی نیست، اما گفتم شاید از خوندنش لذت ببرید.
    تو کامنت بعدی می یارمش
    پاسخ:
    مرسی واقعا عالی بود. کافکا از کساییه که همیشه به خودم میگم چجوری اینجوری بوده، واقعا چجوری. شاید همه ما یه کافکا مثه اون درونمون داشته باشیم که گاهی بیدار میشه و دوزش فرق میکنه تو هرکدوممون.
  • مجید مویدی
  • """دیروز در کارخانه. دخترها در لباس‎های کثیف و نامرتب غیرقابل تحمل‎شان، با موهایی چنان ژولیده که انگار تازه از خواب برخواسته بودند، حالت چهره‎هایشان با سر و صدای بی‎وقفه تسمه‎های انتقال، هاج وواج بود، اما به طرزی باورنکردنی درهم‎شکسته. آن‎ها آدم نبودند، لزومی نداشت که به آن‎ها سلام کنم، به هنگام تصادم با آن‎ها لازم نبود عذرخواهی کنم.... اما وقتی ساعت شش می‎شود، موقعی که دستمال گردن‎ها را از دور گردن و موهایشان باز می‎کنند، با برسی که دست به دست می‎گردانند گردوخاک را از تنشان می‎زدایند، موقعی که دامن‎هایشان را از روی سرهایشان به طرف پایین می‎کشند، آن‎وقت بار دیگر زن می‎شوند. به رغم چهره‎های زرد و دندان‎های از ریخت‎افتاده‎شان، می‎توانند لبخند بزنند، بدن‎های سفت‎شان را تکان دهند، آن‎وقت آدم دیگر با آن‎ها تصادم نمی‎کند، بی اعتنا از کنارشان نمی‎گذرد، به طرف جعبه‎های روغن‎آلود عقب می‎رود تا برایشان راه بازکند، موقعی که شب بخیر می‎گویند کلاهش را در دست می‎فشارد و هنگامی که یکی از آن‎ها پالتوی آدم را می‎گیرد تا آن را بپوشد، درمی‎ماند که چگونه رفتار کند."""

     

    .

    کافکا نمی‎توانست آن دنیایی را تاب بیاورد که هستی انسان‎ها را به هیچ می‎گرفت، مردان را به حیوان، زنان را به روسپی و آدمیان را به برده ماشین تبدیل می‎کرد. ازین رو در همه‎جا، تک‎افتاده و در اقلیت بود.

     

     

     از یادداشت 5 فوریه 1912

    یادداشت‎ها

    فرانتس کافکا

    ترجمه مصطفی اسلامیه

    لنتشارات نیلوفر. چاپ دوم 1387

    پاسخ:
    تشکر میکنم دوباره بابت این یادداشت که فرستادین :)