گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

آرام و جدی سد راهم شو. آنقدر جدی که نشود از چهره‌ات خشم، عصبانیت، یا عشق و تنفر را فهمید. بعد چشم، چشم را می‎بیند، نرمی انگشتانم خطوط چهره‌ات را. تو باید بوسیده شوی. تو باید بوسیده شوی و آرام نگاه کنی. باید بوسیده شوی و نگاهت داغ باشد. خطوط چهره تو با ساعت‌ها بوسه و نوازش کشف می‌شود، تو باید کشف شوی، آرام، آرام مثل رفتارت، مثل نگاهت. بعد آغوشت تیر خلاص را بزند. تو باید بوسیده شوی، آرام و جدی، قرن‌ها، قرن‌ها، قرن‌ها.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۸)

ما خانه نداریم
ماشین نداریم
ما کنج دنج هیچ جایی را نداریم
اما
تمام جزیره‌های کوچک این شهر را
برای یک بوسه کشف کرده‌ایم

* منیره حسینی

پاسخ:
...

می لرزم و ضعف دید دارم دکتر

مجنونم و شکل بید دارم دکتر

لبهای من از تب جنون می سوزند

بوسیدگی شدید دارم دکتر!!

...

جلیل صفربیگی

  • رفیعه رجعتی
  • یاد آن بوسه که هنگام وداع

    بر لبم شعله حسرت افروخت

    یاد آن خنده بیرنگ و خموش

    که سراپای وجودم را سوخت

    رفتی و در دل من ماند به جای

    عشقی آلوده به نومیدی و درد

    نگهی گمشده در پرده اشک

    حسرتی یخ زده در خنده سرد

    آه اگر باز بسویم آیی

    دیگر از کف ندهم آسانت

    ترسم این شعله سوزنده عشق

    آخر آتش فکند بر جانت

    ((فروغ فرخزاد))
    پاسخ:
    انگار یه غم هزار ساله تو این شعر فروغ جا خوش کرده، با همون خط اول شروع میشه و هی بیشتر ادامه پیدا میکنه...
  • مجید مویدی
  • چنین گفت ایزابلا، در تماشای باران.
    "ایزابلا در تماشای باران در ماکوندو" عنوان داستان کوتاهی از مارکز عزیزه.
     + این "قرن ها، قرن ها" که نوشتید، به جون آدم می چسبه. خیلی خوب. به نظرم شما کلا استعداد شاعرانگی رو دارید. منظورم اینه که زبانِ شعری، تو نوشته هاتون دیده میشه. احتمالا شعر زیاد خوندید و می خونید  :).
    منو یادِ صد سال تنهایی و مارکز انداخت.
    پاسخ:
    این داستان کوتاه مارکز رو نخوندم واجب شد بخونمش:) چقد اینجا تو کامنتها پیشنهادای فیلم و کتاب و داستانای خوب میشه، مرسی.
    قبل‌تر شعر مینوشتم، یه چیزایی شبیه شعر. خیلی وقته طرفش نرفتم. همیشه بین داستان و شعر، داستان رو بیشتر دوست دارم. ولی شعر خوندن رو دوست دارم :)
    [آیکون ذوق زیاد از به یاد افتادن شما به صدسال تنهایی ماکز از این نوشته]
    روزه ام خب صعف دارم ,رحم کن بر حال من
    بی مروت این چنین لب را به دندانت نکش 

    * یاد این بیت افتادم نمی دونم چرا ..
    پاسخ:
    بغیر از بوسه کز تکرار، رغبت را کند افزون
    کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن
    صائب
  • محدثه عارفی
  • پست که عالی بود. اما کامنتا هم عالی ترش کرد. مخصوصا صائب. خیلی پدرسوخته بوده این صائب. من با همین تک بیتاش عاشقش شدم ولی دیوانش از تک بیتاشم باحال تره. :)))))
    پاسخ:
    منم تک بیتای خیلی خوبی ازش خوندم. ولی دیوان و ایناشو هنوز نه. 
    خوبه که همیشه دس به قلمی خانوم. ایول!
    پاسخ:
    شغل تمام وقت بدون حقوق :/ 
  • مجید مویدی
  • بینِ خودمون باشه، منم حقیقتا تو هیچ کدوم(شعر و داستان) تا حالا کارِ به درد بخوری نکردم... اما. اما خودم داستان رو از شعر بیشتر دوست دارم و خیلی ها میگن استعدادت تو شعر بیشتر از داستانه . عجب گیری کردیما :)))
    + یه مجموعه داستان هست به نامِ "چشم های سگِ آبی رنگ" از مارکز، که بهمن فرزانه ترجمه کرده. خیلی خیلی مجموعه ی خوبیه. من بدجور خراب داستان هاش هستم.
    پاسخ:
    شعر خوندنش بیشتر لذت داره تا سرودن.ولی خب تو هردوتاش آدم بتونه پیشرفت کنه، خیلی خوبه ها :)
    اوهوم اون داستانه رو سرچ کردم رسیدم به همین مجموعه، مثل اینکه خیلی طرفدار داره. مرسی :))
    قرن ها،قرن ها،قرن ها..هنوز هم کم انگار..
    پاسخ:
    هزاره ها.