گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

همان لحظه که سگ نگهبان قهوه‌ای براق با دندان‌های تیزش خیز بر داشته بود طرفم، دوست داشتم شوت بزنم زیرش و بهش بگم "بزن به چاک" و دندان‌های تیزم را نشانش بدهم. اما نشد. هم با زنجیر پاهایش را بسته بودند و هم وقتی نگاه کردم متوجه شدم دندان‌هام کنُد شده‌ و چیزی را چاک نمی‌دهند. بله متاسفانه خیلی زودتر از آن یادم آمد علاوه بر اینکه باید حتی نان صبحانه را چند روز قبل از استفاده بخیسانم و استفاده کنم، مثل موش  هم از یک سگ فرار می‌کنم و می‌ترسم. آنجا بود که فهمیدم مرزی بین واقعیت و خیال می‌بینم که البته همان لحظه سگ نگهبان به سمتم یورش برد و یکی از آدم‌های درونم کور شد، الان هیچ مرزی بین هیچ‌چیزی نمی‌بینم و دندان‌هایم یکی یکی در حال افتادن روی زبانم هستند و در همین لحظه بعلت تکرار بیش از حد کلمه "دندان"، معنی بیگانه‌ای برایم پیدا کرده است، مدام فکر می‌کنم چند سگ کوچک به جای دندان توی لثه‌هایم کاشته‌اند که منتظرند دهانم را باز کنم تا مردم را تیر بزنند.
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۸)

من ترسیدم ..
خیلی ترسیدم ایزابلا ..

:(
پاسخ:
از چی ترسیدی؟
سلام

چقدر همه چیزو عجیب توصیف می کنی.

با تبادل لینک موافقی؟
پاسخ:
سلام. چیزای عجیب، توصیفشون عجیبه دیگه.
با تبادل لینک مخالفم.

از چیزایی که وصف کردی ..
پاسخ:
نترس، من پیشتم ( با همون توصیفات)
;)
ایــــــــــــــــــــــــــزابلـــــــــــــــــــــا 
  

:))
پاسخ:
:)))
فقط بزار نگاهت کنم.
پاسخ:
:)) نگاهت رو پذیرایم.
  • عاشق بارون...
  • چه پستِ خشنِ خوبی! :)
    پاسخ:
    به نرمی بخونید خشنیش به چشم نیاد :)
    موقعی که سگ خیز برمی داره، یا صدای پارسش خیلی نزدیک میشه_منظورم همون موقع ست که گوش شروع میکنه به زنگ زدن_، مرز بین واقعیت و خیال ازبین میره. تو این لحظه ها، یه دفعه انگار صحنه با دور آهسته پخش میشه، رنگ ها عوش میشه، بعضی خطوطِ صاف انگار منحنی میشن و .... . همین موقع ست که مرزی بین واقعیت و خیال نیست.
    مثل موقعِ تصادف. تو لحظه ی یک دهم ثانیه ای، آدم حینِ واقعیت، بیشتر از هر وقتی توی خیال سیر میکنه. خیلی کوتاهه اما عمیق
    پاسخ:
    خیلی وقتا آدم داره واقعیت رو میبینه، اما تو خیال خودش یه چیز دیگه از واقعیت میسازه، یا هرجور دوس داره فکر میکنه، بعد یه تلنگر کافیه که اونو بشکنه و بهش یادآوری کنه که واقعیت خیلی با تخیل فرق داره...
    این قطعه(موسیقی متن فیلمِ "بابِل") ربطی به سگ نگهبان و شوت کردنش نداره. اما من دوستش دارم. چون حالی بین خواب و بیداری داره.
    دوس داشتم برای شما هم بفرستم اش
    http://s3.picofile.com/file/8213133676/Babel_3.mp3.html
    پاسخ:
    ممنون، خیلی باارزش بود برام :) وقتی گوش کردم یه جور حس مبهم و عجیب داشت انگار یه چیزی هی داشت تکرار میشد، یک حس آمیخته، که نمیشه تشخیص بدی کدومش چیه. ممنون بابت اشتراک این حس خوب.