از خرتپرت خوشم میآید. صندوقچههای چوبی. کارتپستالهای ریزکارتونی، قاب عکس، عکسهای دونفره، گلهای کاموایی، کاردستیهای افتضاح خودم، قوطی ادکلن خالی که تا ابد بو میدهد، جاسوئیچی، جعبه و روبان هدیههایی که میگیرم، چسب کادو. کاغذرنگی،عروسکهای ریزوپشمالو، مدادرنگیهای کوتاه، چیزهایی که مخصوص من باشند و کاردست باشند وغیره. با خرت و پرت خیلی بیشتر میشود خوشحال شد، خیلی بیشتر میشود احساس خوشبختی کرد. مثلا یک کارت تولد مخصوص شما که رویش نوشته باشند، برای خاله آلا، هزاربار بیشتر آدم را شاد میکند تا اینکه هشتمانتوی مارکدار و خارجی. مانتو یک لحظه آدم ذوقش را میزند. چندبارهی توی تنش نگاه خودش میکند، توی آینه هی خودش را برانداز میکند، اما این چیزهای ریز چه؟ این چیزها را هرشب میشود از توی کمد کشید بیرون و یک اندازه دوستشان داشت. مانتو دارایی حساب نمیشود، اما دفترچه یادداشت دارایی حساب میشود. کفش آدیداس اصل دارایی حساب نمیشود، اما کاغذکادوهای مچاله دارایی حساب میشوند. آدم مینشیند با خودش حساب میکند، میبیند اینچیزها لبخند روی لبش نمیآورند، مگر چیزهایی که به دلش وصل باشند. میشود وقتی توی سوراخ تنهایی خودت فرو رفتی بروی سراغ خرتوپرتهایت هی زیرورویشان کنی. خاطراتت را هم بزنی. این چیزهای ریز مخصوص حال آدمها هستند. همهی آدمها به آنها احتیاج دارند. به کله عروسکی که خراب شده باشد. به جامدادی که سوراخ شده باشد و شما چند بار آنرا دوخته باشید. بگذار راستش را بگویم، این چیزها اسمشان خرت و پرت نیست رفیق. بهشان گنج میگویند. گنجهای بزرگ.