گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

کاش در کنارت پازل هزارتکه می‌چیدم و تو نگاهم می‌کردی. تو چشم می‌دوختی به تماس سطحی‌ترین قسمت پوستم با تکه های پازل. به اخم‌هایی که تکه اشتباهی را می‌راند و به مشت‌هایی که نوید پیشرفت کار را می‌داد، کاش تو بودی و آن تکه‌های گم شده را برایم پیدا می‌کردی، تو بودی و لذت یک شب‌تاریک با یک‌میز پراز سرگرمی را می‌چشیدی. کاش تو بودی تا جایی پازل را نصفه کاره ول کنم و نگاهت کنم و تو ادامه‌اش بدهی. کاش تو بودی تا ببینی جدال دست‌هایت با چند تکه مقوا تا چه اندازه جادویی و غوغاست. کاش تو بودی تا دستم را زیر دستت بگذارم و تو با دست من پازل بچینی. کاش بودی تا تمام این کارها را تمام کنی. تمام بازی‌ها را یادم بدهی. کاش می‌آمدی. هزارپازل می‌آوردی، برای هزارشب. کاش پازل چیدن بلد بودی، مرا در کنارخودت.
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۲)

وب خیلـى خوبى داریـد
دوست داشتیـد به وب من هم سـر بزنیـد ..
هعی
کاش بلد بودند...
پاسخ:
اوهوم...