گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

مامان، امروز سه بار بازار را زیرو رو کردم تا برای خوشحال کردن دلت چیزی بگیرم. در بازار هیچ چیزی پیدا نمی‌شود. چروکِ دست خوب کن، نساخته‌اند هنوز. کسی بلد نیست با ماژیک سیاه طوری موهایت را خط‌خطی کند که رنگشان نرود.

مامان کسی یک قوطی پر از کلمه‌ی "ببخشید" نداشت، تا هرکدام را بگذارم قسمتی از قلبت که هرروز بریدمش. تا برای همیشه خوب شود.

کسی یک قلک از پول‌های پس‌اندازی که با عشق جمع کرده بودی و همه اش را با عشق دادی به من، نداشت. هیچ مغازه‌ای خواب اضافه بسته بندی شده نداشت. هیچ کجا فداکاری دخترانه برای مامان‌ها نمی‌فروختند.

تمام این‌ها و چیزهایی که ننوشته ام و می‌دانی مرا به دردسر انداختند، مامان مجبور شدم بنشینم فکر کنم و به مغازه دارها پیشنهاد بدهم، کمی اشکِ الکی درست کند تا چشم‌هایت وقت‌هایی که ناراحتند نشتی نداشته باشند. مغازه‌دارها اینجورچیزها را نمی‌فروشند و من این را از روسری های آویزان شده فهمیدم که مخصوص پنهان کردن موهای سپیدت بودند. که نبینمشان.

مامان تو خیلی چیزها لازم داشتی و در بازار نمی فروختند. بازار را برای خوشحالی دل من درست کرده بودند. وگرنه من که یادم نمی‌رود، همین روزهایی که به خواندن با ذوقِ پیامک هایت گوش می‌دهم، برای تو روز مادر می‌شود.

پ.ن: پارسال نوشتمش.

  • ایزابلا ایزابلایی
گفتم حتی ماکارونی‌های پیچ پیچی و پاپیونی و اونایی که بدنشون چین چینیِ، دخترن؟
  • ایزابلا ایزابلایی
تو آنقدر زیبایی که وقتی کاری را انجام می‌دهی، انگار در حال وانمود کرد آن کاری. در واقع زیبایی تو مقابل همه چیزهای دیگر ایستاده و آنها را مثل یکسری جزئیات ریز پوشش داده است.
  • ایزابلا ایزابلایی
من برای سیب‌های سرخ لکه‌دار، برای ماهی نارنجی که چشمش گیر کرد به قلاب ماهیگیری فروشنده و از حدقه بیرون پرید و مرد، برای تمام بازیچه‌های‌مان، سال‌ها غمگینم.
  • ایزابلا ایزابلایی
آویشن پودری دوست ندارم، از همان‌هایی که توی پاکت‌های چهارگوش سفیدرنگ کاغذی می‌ریزند و می‌گذارند کنار پیتزایت که احتمالا نفخ نکنی، پیتزا هم دوست ندارم، به نظرم مسخره‌ترین کشف بشر یه تکه خمیر گرد با مواد پیتزا است که مردم با آن معده‎شان را پر می‌کنند، هیچوقت پیتزاخور خوبی نبوده‌ام، همیشه در زندگی شما افرادی هستند که شب‌ها به شما اصرار کنند بیا برویم بیرون و وقتی رفتید بگویند بیا پیتزا بخوریم و هربار که سعی کردید قانعشان کنید یادشان برود و از هرپیتزا بیشتر از دو تیکه نتوانستید به آن توده کوچک خالی بفرستید. اینبار گوشه پاکت آویشن را سه گوش و خیلی ریز باز کردم بعد با حوصله تمام پودر را روی تمام تکه‌های پیتزا پخش کردم با حرکات ملایم انگشتانم آویشن ریتم وار پخش می‌شد، بسته بعدی را هم ریختم، خب من همیشه برای بعدش فکری ندارم، بعدش نوبت گاز زدن است، یک تیکه، دو تیکه و بعد دیگر راه گلو بسته می‌شود، می‌دانی  می‌خواهم بگویم من هیچ‌وقت آدم مدرنی نبوده‌ام، هرچه تمرین کرده‌ام ذائقه‌ من قورمه‌سبزی است، ماست محلی با دوغ غلیظ است نه نوشابه‌های جورواجور با قوطی‌های رنگی. آویشن را توی کتری و جوشانده‌ای دوست دارم، از کیک خامه‌ای و نون خامه‌ای بدم می‌آید و به جایش کیک‌های خانگی را میمیرم، من همیشه از اینکه بروم توی مغازه و بخواهم تنقلات بخرم گریزانم، احتمالا به جز پفک نمکی گزینه‌ی دیگری نداشته باشم هیچوقت، من همیشه آدم چیزهای قدیمی‌ام. آدم خاطره‌بازی با گذشته‌ها. آدم فیلم‌هایی که دیده‌ام و بارها دیده‌ام، من آویشن پودری را توی جاهای مدرن دوست ندارم، اویشن پودری با آدم‌های جدید دوست ندارم، آویشن پودری توی پیتزافروشی مدرن و فکر کردن به اتفاقات در راه  را دوست ندارم، اصلا می‌دانی من این همه مقدمه چینی کردم که بگویم من آویشن پودری یا دمی یا گیاهی یا عرقی یا هرمزخرف دیگری را بدون تو، بدون تو که سالها بوده‌ای و حالا تمام چیزها با نبودنت مدرن و زشت به نظر می‌آیند دوست ندارم، می‌فهمی؟
  • ایزابلا ایزابلایی
من دخترِ بهارم، شکوفه می‌دم، سبز میشم، نو میشم، بوی خوب میدم، کلی امید وآرزو دارم، من دختر بهارم، وقتی میخندم و زیرچشمی نگات می‌کنم بهار با گل‌هاش یه گوشه وامیسته تا خنده‌هام تمام بشه ، وامیسته و شکوفه نمی‌ده وقتی غنچه شدن لبامو میبینه، من دختربهارم، می‌خوام دخترش بمونم، تا همیشه، تا آخرش، تا وقتی که بشم یه شکوفه‌ی بادوم روی موهای قهوه‌ای دختری که خودش بهاره و واستاده داره کسیو زیرچشمی نگاه می‌کنه.
  • ایزابلا ایزابلایی
گفت من ماهی نمی‌خرم به جایش نارنج توی تنگ می‌گذارم، فکر کردم به نارنج‌‌هایی که هرشب خواب ماهی بودن را می‌بینند و آنقدر و آنقدر که روزی چشم‌هایشان را باز می‌کنند و خود را درون تنگ‌ آبی می‌بینند که رویایش داشتن آنهاست و چشم‌هایی که نارنج می‌چینند و سفره ای که از عطر ماهی‌های نارنج‌اش مست می‌شوی.
  • ایزابلا ایزابلایی
ساندویچ همبرگر گاز زدن روی پل هوایی، با پاهای آویزان از آن و تماشای رد شدن اتومبیل‌ها.
  • ایزابلا ایزابلایی

.

معنی زندگی‌رو وقتی می‌فهمی که روی تخت بیمارستان تنهایی.
  • ایزابلا ایزابلایی
دلتنگ دریا بودم، خواب دیدم رفتم دریا صدف و گوشماهی جمع کنم و برا ماهی ها نون خورد کنم، بعدش بیدار شدم و یه لیوان آب خوردم، لیوانم بوی دریا می‌داد و صدای موج سراسر سرم نواخته می‌شد، پنجره رو باز کردم، نسیم سردی که حس می‌کردم نیلی رنگه به صورتم خورد، انگار تو گوشم زمزمه می‌کرد، دریا اومده اینجا، دریا اومده اینجا.
  • ایزابلا ایزابلایی