هردختری اندازهی من باید یک بچهی داداش داشته باشد که شش سالش باشد دندانهای جلوییش کرم خورده باشند و وقتی میخندد لپهایش سوراخ میشود و سرزانوهایش همیشه زخمهای خشک انداخته داشته باشد و کمی تخس و مغرور باشد و هردوروز یکبار دلش عمهاش را بخواهد و با یک پلاستیک از شمشیر و ماشینهای جنگی و تانک و تفنگ بیاید و هی آدم را مجبور کند باهاش بجنگد و اجازه ندهد الکی بگذاری او پیروز شود ، یک پسربچه شش ساله که از توی خانهشان برایت شکلات تلخ کش برود و هفتهای دوشب خانه شما بماند و هردوشب را در پشتبام بخوابید و روز بعدش با گریه و ناراحتی برود خانهشان. یک پسربچه شش ساله که خانهتان را به تانک میبندد اما هرهفته منتظر میمانید که مهمان کوچولویتان از راه برسد و دلتنگیهایتان را مفت بدهد و برود.
+من ندارم.