کاش زمستان زودتر بیاید. این روزها را نمیشود زیادی تنها گذراند. زمستان باید بیاید و سرما را بیاندازد به جان آدم. آدم مجبور شود هی بلرزد و دستهایش را ها کند، شال گردنش را دور خودش بپیچد و خودش را بغل کند تا کمی گرمش شود. سرما مغز و احساس آدم را منجمد میکند. آدم هی توی پیادهرو دنبال یک نگاه آشنا نمیگردد. هرروز عصرهایش را زیرورو نمیکند که یک نشانه خوب پیدا کند. هوای مهر به سرش نمیخورد که نمیتواند هیچچیزی داشته باشد. نه مهرِ ماه را دارد نه مهر تو را. هوای مهر حال آدمهای احساس پیشه را گند میزند. آدم توی مهر باید یک چیزی را داشته باشد که هی با آن ذوق بزند و برای خودش فخر بفروشد. باید برای رفتن به جایی لحظه شماری کند، رفتن به دبستان دخترانه. میان آن آبخوریها با لیوانهای رنگی. باید هرروز برود و نگاهش را بزند به تمام بچهها. اصلا اگر آدم توی مهر دبستان نداشته باشد، مدرسه نداشته باشد، دانشگاه نداشته باشد، باید تو را داشته باشد. نمیشود که هی هیچچیزی را نداشته باشد. باید تو را داشته باشد بلند شود هلک هلک برود لوازمالتحریر خودکاررنگی بخرد با دفترفانتزی طرح فامیلدور و برایت از بیوفایی بنویسد، از شبهای خنک تابستان. باید هرشب یک نامه بنویسد و رویش قلبهای دستسازقرمز دخترانه بچسباند و خودش هم بشود پستچیاش، هرروز به بهانه نامه هی بیاید تو را ببیند، هی بیاید. هی نامه بیاورد. نامه را برای تو ساختهاند. برای اینکه کاغذها بتوانند دوریات را تحمل کنند. ماه مهر که بیاید و تو نباشی آدم یکجوری میشود، دلش میگیرد، دستهایش یخ میزند و برای تمام پلیورهای مردانهی ویترینها غمگین میشود. ماه مهر که بیاید و تو نباشی پرسهها تمام میشود. میزهای دونفره برای همیشه یکنفره میمانند. کاش مهر را در پاییز نگذاشته بودند، پاییز یک جوری است، بد است، ترسناک است، عصرهایش دهان دارند، آدمها را میخورند، چشم دارند خاطرات را میریزند زیر درختان. باید یکی باشد آدم را از آن روزهای نخکش شده لعنتی رد کند، میانه راه برایت قصه بگوید تا حواست پرت شود، باید عصرهایش یکی برایت چای تازهدم هل و زعفرانی اماده کند و برایت با گلخشک چیزهای مسخره درست کند. مهر که بیاید همه آدمها یک راهی پیدا میکنند، اما تنهاها راهشان را گم میکنند. کاش زمستان زودتر بیاید، آدم برود توی لاک خودش. زمستان مثل آدمهای تنهاست، سوز دارد، یکه است و بیروح به نظر میآید. حافظه آدم را کور میکند. کاش زودتر بیاید.
قبوله؟