گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

به نظرم کیک پختن نوعی مراقبه است. همانطور که تخم مرغ ها را در ظرف میشکنی، هم می‌زنی. چقدر دلت برای فلانی تنگ شده.حباب‌ها پدیدار می‌شوند.  اگر ایندفعه بیرون رفتی یادت باشد وانیل بگیری. حباب‌ها بیشتر می‌شوند. باید ماست را اضافه را کنی. بوی آردها بلند شده. سیم همزن کوتاه است و تو نیم‌خیز همچنان هم می‌زنی. فیلمت را نصفه‌کار رها کردی. نوبت شکر است. باید آنقدر هم بزنی تا کرم سفید رنگی بدست آید. مثل جادو می‌ماند. اول زرد است. هرچه استمرار به خرج دهی کمتر مقاومت می‌کند. وسط‌های هم زدن دستت خسته می‌شود. ولی کیف می‌دهد. مواد در حال غلیظ شدن هستند. افکارت را می‌گیری. نفست را کنترل می‌کنی. بیرون، داخل، بیرون، داخل. دستور می‌گوید همچنان باید هم بزنی. مواد را یکی پس از دیگری اضافه می‌کنی. دوباره افکار آمده‌اند. به خمیر نگاه می‌کنی، یاد قصه‌ها می‌افتی. ادامه می‌دهی. با کودک درونت حرف می‌زنی. می‌گویی بافت نرم و خوشمزه را ببین. کمی خجالت می‌کشد. از تو قول می‌گیرد آخرش ته خمیر را با انگشت لیس بزند، می‌گویی باشد. حالا وقت ریختن مواد داخل قالب است. کیف می‌دهد. با خودت می‌گویی مهم نیست نتیجه چه شود. همین‌ که ریتم را بدست گرفتی و نواختی، همین که لمس کردی هرچه که بود را. همین که لحظه را داشتی یعنی درست آمده‌ای.

  • ایزابلا ایزابلایی

بیش از اندازه در خانه مانده‌ام. هرروز به این فکر می‌کنم کی برمی‌گردم؟ کی دوباره شروع می‌کنم و هیچ جوابی نمی‌گیرم. کمی ناامید شده‌ام. برنامه‌ای ندارم. سوسوی امیدی داشتم برای داشتن پولی برای رهن خانه در تهران. اما احتمالش کم است که جور شود. فکر اینکه باید با آن شرایط به پانسیون برگردم کمی نگرانم می‌کند. ماه آینده باید شرایط را ببینم. هرروز کمی نقاشی می‌کشم. کمی پته می‌دوزم. کمی چیز یاد می‌گیرم. در این بین مدام برای داشتن امید می‌جنگم. ولی هیچ چیز خوشحال کننده‌ای وجود ندارد. اینکه بعد از چندماه دوباره باید برگردم سرخانه اولم و تازه برای داشتن کار و اینجور چیزها بگردم کمی مرا خسته کرده. اما باز هم به خودم می‌گویم قوی باش. این روزها هم می‌گذرد. این روزهای سراسر یاس و ناامیدی هم تمام می‌شود. دوباره دنیا باز می‌شود. اما امیدوارم تا آن موقع ما آدم‌های در خانه مانده چیزی برایمان مانده باشد. دارم چرت می‌گویم ولی. وقتی بتوانیم کمی به همه چیز برگردیم دوباره عادت می‌کنیم. ما انسان‌ها برده‌ی عاداتیم.

  • ایزابلا ایزابلایی

فردا روز تولدم است. به 29 سالگی سلام می‌کنم. نمی‌دانم چجوری است. تلاش می‌کنم از تمام وقتم استفاده کنم تا بتوانم بهتر زندگی کنم. هر سال به سال قبل نگاه می‌کنم و تغییرات خودم را می‌بینم. امسال در شرایط نرمالی نیستیم. نه من. نه خانواده‌ام. نه شهر، نه استان، نه مرکز استان، نه کل کشور، نه دنیا، نه کره زمین. حالا که خیالم راحت شد همه در شرایط نرمالی نیستند می‌توانم کمی در درونم خوشحالم باشم. درون من به تمام دنیا وصل است و وقتی همه مثل هم باشیم اشکالی ندارد. اما در درون خانواده‌ام کمی بیشتر همه چیزها در هم پیچیده‌اند.پدرم به مادرم گیر می‌دهد. به برادرم گیر می‌دهد. به خواهرم گیر می‌دهد. به من گیر نمی‌دهد :) . من آدم خوبی هستم به گیر نیاز ندارم. اما باز مادرم گیر می‌دهد. به همه به در به دیوار به فرش به همسایه‌ها. من و خواهرم با هم دعوا می‌کنیم و چندین روز با هم حرف نمی‌زنیم و حالا همه چیر بیشتر در هم می‌ریزد چون تیم من هرروز در حال کم شدن است، چون روزهای قبلش با پدر و مادرم بحث کرده‌م. حالا من فقط توی تیمم هستم. برادرم هم حتما توی تیم من نیست. من می‌مانم یک طرف. بقیه می‌مانند یک طرف. یک نبرد غیرقابل قبول. فردا تولدم است. نمی‌توانم با هیچ‌کدام در مورد تولدم حرف بزنم. چون قرار است یک تولد خیالی بگیرم من و دیوارها توی پارکینگی که به دلایلی در آن سکونت دارم. قرار بود برای خودم کیک بپزم. غذای چینی درست کنم و دسر تدارک ببینم. چون واقعا من لیاقت همه چیزهای خوب را دارم اما بقیه این را نمی‌فهمند. خودم می‌فهمم. برای خودم چیزهای قشنگ بخرم و آرزو کنم قرصی چیزی اختراع بشود بلکه ما بتوانیم همدیگر را درک کنیم. آرزوی اولم هم رفتن کرونا است چون من دیگر نمی‌توانم در خانه بمانم. باید بروم پی زندگی‌ام. آرزوی سومم هم به خودم ربط دارد و نمی‌توانم بلند آنرا بگویم. اما لعنتی من وقتی روی این مبل می‌نشینم انگار بوی نودل می‌آید اما ته دلم می‌دانم زیرش یک چیزی گندیده است احتمالا. حالا دیگر باید بروم فیلم کره‌ای ببینم تا آنها رشته هورت بکشند و من غش کنم. باید بروم به مغزم هوایی بدهم. راستی کارم را از دست دادم اگر نمی‌دانستید بدانید بدلیل کرونا. بدلیل اینکه من توی خانه هستم و گفتم نمی‌آیم. چون آنچا فاصله اجتماعی یک شعار بود. اما به هرحال بد نشد. هروز دارم تلاش می‌کنم ببینم بلاخرهم ن توی چی استعداد دارم. یکی از توی مغزم داد می‌زند هیچکاری نکردن. اما چرت است. من عاشق خلق کردن هستم. عاشق اینکه کاری انجام دهم و نتیجه را بینم چند ماهی است نقاشی میکشم پراکنده حالم را خوب می‌کند اما نیاز به تمرین خیلی زیاد دارد. خدا را چه دیدی شاید یک روز یک نقاش شدم. یا یک آدمی که آمد گفت من توی آزمایشگاه تحقیقاتی کار مرتیط پیدا کرده‌ام. این چیزها برایم خوب است. کار مرتبط. چیزی که شاید تویش خیلی خوب نباشم اما تلاشم را می‌کنم. وقتی گیرش بیاورم. خلاصه را برایتان بگویم. من در حال کشفخ ودم هستم دارم خودم را می‌سازم. امیدوارم این روزها تمام شود. امیدوارم تولد 29 سالگی‌ام برای جهان مبارک باشد. خیلی مبارک. بدون درد و خونریزی و کرونا.

مثل اینکه فردا سومه و من تاریخ جهان از دستم رها شده.. تولدم چهارمه :))

  • ایزابلا ایزابلایی