گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

آسمان هم پاییز پوشیده است، ستاره‌ها را ببین، هزاررنگِ اغواگر. نارنجی‌ها را من می‌چینم، برای وقت‌هایی که نبودنت با هیچ لباسی گرمم نمی‌کند، و سبزها را تو بچین برای تمام فصول سال. برای تمام وقت‌هایی که امیدوارانه بودم. و ماه را تماشا کن، عروس سپید رنگ‌ها. پشت تمام کوچه‌ها روی تمام پاگرد‌های خانه نشسته است، یک شب با تو شریکش خواهم شد. یک شب که تو تنها ستاره‌ی نارنجیِ توی مردمک‌هایم باشی.
  • ایزابلا ایزابلایی

 کلی فیلم خوب جمع کرده‌ام، تیم مورد علاقه‌ام قرمز است و تازگی‌ها بیسبال را زیر نظر گرفته‌ام، تخمه تا سرحد مرگ می‌شکنم و برای کارشناسی هم دستی می‌رسانم، بالش خوب توی دل و سر و صورت پرتاب می‌کنم و به فحش‌هایی که به تیم موردعلاقه‌ام می‌دهی خوب می‌خندم و می‌توانم چیزهای زیباتری به تیم تو بگویم ولی نمی‌گویم، البته اگر تا آن موقع از فرط خوب طرفداری کردن من تو هم قرمز نشده باشی. جک خوب می‌خوانم و اگر نخندی آنقدر تکرارش می‌کنم تا جای خنده‌دارش خنده‌ات بگیرد و دل خوب می‌دهم، به چیزهایی که تو باشی دل خوب می‌دهم. به تیم موردعلاقه تو دل می‌دهم و کمتر درمورد تیم مورد علاقه خودم بجث می‌کنم، به باخت‌های تیم تو سخت نمی‌گیرم و بردهای تیم خودم را جشن می‌گیرم. می‌بینی؟ من مدام با تو راه می‌آیم اما تو ابروهایت را توی هم گره کرده‌ای چون تیم من برده است. اصلا بیا تیم من را بردار و یک فیلم خوب پلی کن فیلمی که صدسال طول بکشد و هی تمام نشود؛ اما بعد از فیلم نرو، چون بازی هنوز تمام نشده است و من عجله‌ای ندارم، می‌توانم به تیم موردعلاقه‌ام بگویم تا ابد توی زمین بدود و هردقیقه گل بخورد تا تو نتوانی هی بروی، تا حواست پرت در نشود. چوب بیسبال دیده‌ای؟ بیا یک روز خانه را به زمین بیسبال تبدیل کنیم و آنقدر با یک چوب لعنتی بدویم که خوابمان ببرد و یادمان نیاید که چه شد، که کجاییم، با تمام این جرف‌ها، با علم به این موضوع که تنهایی فیلم تماشا کردن لذتبخش ترین کار دنیاست، با اینکه تیم قرمز داشتن قشنگ است،یا حتی من بیسبال بلد نیستم و زور ندارم تا با چوب به توپ ضربه بزنم و تو را جا بگذارم و حتما باید به حرفهای بامزه‌ام بخندی وگرنه ناراحت می‌شوم و بالش خوب پرتاب می‌کنم اما تو هیچوقت یاد نمی‌گیری اما خب تا نیمه چرا ای دوست؟ لاجرعه مرا سرکش.

  • ایزابلا ایزابلایی
تصمیم‌های جدید راهشان را به زندگی من باز کرده‌اند. تصمیم پشت تصمیم. کُبرای درونم نهیب زد که دست مرا هم از پشت بسته‌ای. حتی تصمیماتی برپایه نه به وبلاگ‌نویسی هم داشتند راهشان را به زندگی‌ام باز می‌کردند که کبرای درونم بابت نظر دادن راجع‌به وبلاگ‌ و اینترنت فلک شد، یعنی تا چند وقت نمی‌تواند تصمیم بگیرد، ب.ز درونم اما مهربانانه راه می‌آید، طلبکار مردم می‌شود و همانطور که آدامسش را باد می‌کند، با لبخندی ملیح بلند می‌شود و یک پس‌گردنی پشت کله‌ی کبری می‌زند و به طوری که کبری با صورت توی ظرف ماست می‌افتد و گریه‌اش می‌گیرد. اما باید گفت که جای نگرانی نمانده است، این درس است که با کبری آمده است و این ب.ز است که با کبری روی ‌هم ریخته است، و این آدم‌های درونم هستند که علیه من شورش کرده‌اند و این من هستم متهم ردیف اول. درس. درس. تا پیروزی.
  • ایزابلا ایزابلایی

خشم می‌تواند من را آتش بزند و در لحظه دوباره متولد کند و آتش بزند و به دنیا بیاورد. هربار داغتر بسوزاند. خشم می‌تواند با یک بسته بیسکوییت به ته گلویم برود و هنگام درس خواندن با یک فشار کوچک به گلویم برگردد و بغض شود. می‌تواند وقتی دادگاه گرفته‌ام و مردم را توی ذهنم محکوم می‌کنم فشار بیاورد و بخواهد از سرم بیرون سرازیر شود، خشم من را آتش می‌زند و خاموشم نمی‌کند، آتش می‌زند و مرا نمی‌کشد، خشم توی ذهن من می‌رقصد و فاحشه می‌شود، اما تمام نمی‌شود، خشم با یک جرقه شروع می‌شود، می‌سوزاند و می‌سوزاند و می‌سوزاند.

  • ایزابلا ایزابلایی

من همون دختره بودم که بدون پرسیدن نظر کسی رفتم تو لاتاری ثبت‌نام کردم که شانسمو ببینم، همون که یک روزی فکر کرد تو براش شانس میاری ولی نیاوردی، همون دختره که باهاش نقشه کشیده بودی باهم ول کنین برین. همون دختره که موند. همون که خودش نخواست دیگه شانسش باشی. همون دختره که فکر کرد حتی برنده شدن تو لاتاری هم نمی‌تونه حجم اندوه رو از قلبش پاک کنه، همون دختره که هی فکر کرد باید چندتا کشور، چندتا قاره، چندتا سیاره رو بذاره کنار تا قلبش، احساسش، فکرش اینی نباشه که الان هست؟ یادته منو؟

  • ایزابلا ایزابلایی

توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای بامزه‌ای گفت و من خندیدم. با دهان خونی. قاه قاه. وقتی جاهایی هستی که زجر را بیشتر را حس می‌کنی یا مریضی خود یا اطرافیانت را میبینی چیزهای شیرین کوچک خیلی زیاد می‌تواند تو را خوشحال کند، یک کلمه، یک حرف، یک جمله برایت خنده‌های شیرین‌تری به همراه می‌آورد، وقتی که می‌خواهی از پوسته‌ی رنج خارج شوی و هی پیه امید و روشنایی به خودت بمالی. توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای خیلی بامزه‌ای گفت که فقط من قاه قاه خندیدم، هزار دقیقه.

  • ایزابلا ایزابلایی

جدی تو چقدر محجوب داشتی لیوان‌هایمان را میشستی و من کام آخر را می‌گرفتم. تو چقدر شبیه من بودی. شبیه سال‌های آرامش. شبیه یک لیوان آب که به دستم بدهی. شبیه یک موزیک مشترک پیش‌زمینه. شبیه یک شروع باشکوه. تو شبیه وسواس‌های موقع ظرف شستن بودی، وسواس‌های هنگام نگاه کردن، که هی بیشتر نگاه کنی و فکر کنی هنوز بدهکاری یک نگاه دیگر. یک لبخند دیگر. تو جامانده در تمام وسایل خانه بودی بعد از اینکه رفته بودی. در رخت‌ها. در نگاه منتظر آینه. در آب‌چک ظرف‌ها با لیوان‌های منتظر. در کیف‌دستی خرید روزانه. در زنگ‌های مکرر تلفن، در بیسکوییت‌های حل شده در چای، در فیلم‌های بی سروته تلویزیون، در مانیتورهای گوشی‌های اسمارت، در پتوهای مرتب نشده صبح‌گاهی، در بوی نای حمام‌های خالی، در صدای چرت‌های خلسه‌وار هرروزه، در فیلم‌های شبانه‌ی ناتمام، در کمدنیمه بازمانده‌ی لباس‌ها، در قوطی جامانده‌ی نوشابه، در از خواب پریدن‌های ظهرگاهی بی محابا، در خواندن کتاب‌های قدیمی با شتاب، در حرف‌های ناتمام مانده در مستی، در بوق‌های ممتد ماشینی که رفته بود، تو مانده بودی. در تمام دنیا. در تمام خیابان‌های یک طرفه که مسیرمان به هم نخورد، در تمام چراغ‌های قرمزی که قرمز نماند و پشت تمام خطوط تلفنی که مال تو نبود، تو همان‌وقت که داشتی لیوان‌هایمان را میشستی خودت را جا گذاشتی و بعد رفتی، یک جوری خودت را جا گذاشتی که حالا حالاها باید بروی، هی بروی و هی ببینی که تکه‌هایت نیست، توهرروز باید بروی، و من هرروز رفتنت را تماشا کنم، از لیوان‌ها، از خانه‌ها، از خیابان‌ها، از باد. جدی تو چقدر محجوب هرروز لیوان‌هایمان را توی سینک می‌گذاشتی و من بی‌توجه به وقت رفتنت،هنوز هم هرروز آمدنت را تماشا می‌کنم.هرروز. هرروز.

  • ایزابلا ایزابلایی

قبلا حس می‌کردم بعضی از نوشته‌های طنزم شبیه تانزانیا شده، ولی بعد فکر می‌کردم که توهم و هیجانِ نوشته است که اینجوری فکر می‌کنم. خیلی از پست‌های طنزم رو بعد از نوشتن و انتشار چندبار ویرایش می‌کردم تا اونجوری برداشت نشه که دارم تقلید می‌کنم یا شبیه کسی می‌نویسم و واقعا هم تو نوشتن دلم نمی‌خواد از کسی تقلید کنم یا حتی تاثیر بگیرم چون یه نوشته و سبک تکراری بدرد نمی‌خوره و هنر اونه که آدم خلاقیت داشته باشه، من از نوشتن فقط یه بلاگر شدن رو نمی‌خوام که برام مهم نباشه چی می‌نویسم، اما خب به نظر میاد که تاثیرپذیریم این مدت تو نوشتن زیاد شده یا هرچی. وقتی یه کتاب میخونم بعدش که می‌خوام بنویسم تاثیر اون سبک رو حس می‌کنم رو نوشته‌هام. شاید همه آدما تاثیرپذیر باشن، یکی بیشتر یکی کمتر. نمی‌دونم خوبه یا بد حتی. جدی. اما فکر نمی‌کردم این تاثیرپذیری تو چشم بیاد یعنی خواننده و مخاطب متوجه بشه و خودم توجه نکنم و نفهمم. به هرحال اینجا می‌خوام عذرخواهی کنم از تانزانیا اگه چهار،پنج تا از پستام ناخودآگاه و بدون هیچ غرضی شبیهش شده. قصد تقلید سبک نداشتم و ندارم.

  • ایزابلا ایزابلایی

هیچوقت بلد نیستم کسی‌رو دلداری بدم، نمیدونم اینجور موقع‌ها باید چجوری بگم. ولی کاش بتونی طاقت بیاری الهام، کاش مرگ ریحان نمی‌چید، کاش تو شونه‌هات محکم باشه. امیدوارم.

  • ایزابلا ایزابلایی
اگر یک آدم جاج‌گر هستید این پست را نخوانید. روی سخنم با ایمپلنت است و بس. دو میلیان و هشتصد تومان یک دندان کوچک. روی سخنم با دندانی جلویی هم هست که راهش فقط ایمپلنت است. من از ایمپلنت چیزهای زیادی سر در نمی‌آورم. ولی تا دلتان بخواهد ایمپلنت و دومیلیان وهشتصد و دندانپزشکی را جاج می‌کنم. چرا آدم‌های پولدار دندان‌های جلوی‌شان نمی‌شکند و بعد بروند عصب‌کشی کنند و وقتی که بروند روکش کنند دکتر هارهار بخندد که ایمپلنت اونلی. اینجورجاها دکترها حتی ایتالیایی هم حرف می‌زنند. چیزهایی می‌گویند که من سردرنمی‌آورم. اما از پول خوب سردر‌می‌آورم. توی مطب دندانپزشکی نشسته بودم و به هرکس که می‌دیدم توی دلم فحش می‌دادم، آخر فکر نمی‌کردم کارم به ایمپلنت بکشد، فکرمی‌کردم فوقش یک میلیان. به دکتر گفتم خوب نگاه کند. دوباره. سه باره. خوب نگاه کرد و باز فقط ایمپلنت گفت. و دندان‌های کناریش اونلی پر کن.من و دکترم با هم مشکل داریم. او پول‌های مرا می‌گیرد و به سفرهای خارجی می‌رود و من پیاده به خانه بازمی‌گردم. کارت پول هم قبول می‌کند. دکترم حتی آنقدر با من صمیمی شد که مارک مسواکم را پرسید، ولی من شروع کردم به جاج کردن او توی دلم. چون او فقط برای پول‌های من نقشه کشیده است و به من می‌گوید دخترجوان. من همان وقت که لیست ده میلیانی‌اش را برای دندان‌هایم چید پیر شدم. این را به خودش نگفتم اما بلاخره دستش که توی دهانم می‌رود، آنوقت می‌توانم زهرم را بریزم و چندتا گاز آبدار نصیبش کنم، این کار قبلا خوب جواب داده است یا حتی پول‌هایم را مچاله تحویلش دهم تا مجبور شود همه‌شان را صاف کند، اونلی من از تمام دندان‌پزشکان و بیمه‌هایی که دندان را به رسمیت نمی‌شناسند نمی‌گذرم و همیشه آنها را جاج خواهم کرد. مثلا همین شمایی که توی دهانتان ایمپلنت و این چیزها دارید هم جاج خواهید شد، روزی شصت و هفت بار مسواک بزنید، مارک مسواکتان را هم به کسی نگویید حتی به آن دکترهای دندان‌تیز که پول‌های شما را می‌گیرند و شما را شماتت می‌کنند و می‌گویند مسواک گران بخرید و از این جور چیزها. وگرنه به نظر من شما آدم پولداری باشید اصلا این‌جور چیزها را نمی‌خواهد داشته باشید. لذا بروید زودتر پولدار شوید.




  • ایزابلا ایزابلایی