خشم میتواند من را آتش بزند و در لحظه دوباره متولد کند و آتش بزند و به دنیا بیاورد. هربار داغتر بسوزاند. خشم میتواند با یک بسته بیسکوییت به ته گلویم برود و هنگام درس خواندن با یک فشار کوچک به گلویم برگردد و بغض شود. میتواند وقتی دادگاه گرفتهام و مردم را توی ذهنم محکوم میکنم فشار بیاورد و بخواهد از سرم بیرون سرازیر شود، خشم من را آتش میزند و خاموشم نمیکند، آتش میزند و مرا نمیکشد، خشم توی ذهن من میرقصد و فاحشه میشود، اما تمام نمیشود، خشم با یک جرقه شروع میشود، میسوزاند و میسوزاند و میسوزاند.