مادرم صدایم کرد. گفت تو در زمینهی پخت عدسپلو تبحر داری؟ گفتم من در زمینهی خیلی کارها تبحر دارم. کیسه برنج را نشانم داد. گفت این هم پنج کیلو عدس. بفرما خانم تبحر. ما عدسپلو میخواهیم. بعد از روی کرهی زمین محو شد. نیم کیلو عدس را ریختم توی یک قابلمه. با سه قطره آب. نیم کیلو عدس با سه قطره آب، غذایتان را خوشمزه میکند. چون در هرصورت آب چیز بیخودی است. فرتی دود میشود میرود توی هوا. همیشه سعی کنید چیزی توی عدسپلویتان بریزید که مزه غذا را خوب کند. مثل نیم کیلو عدس. بعد عدسها نمیپختند. یعنی توی صورتم فریاد میزدند که لعنتی آب بریز توی گلوی ما و من دنبال شیرفلکه خانهمان بودم که آب را قطع کنم، تا هدر نرود. بعد مادرم با یک تانک آب توی آشپزخانه ظاهر شد. و حدودا 1000لیتر یا بیشتر آب به عدسها اضافه کرد و رفت. من 1000لیتر یا بیشتر آب را نمیپسندم. 1000کیلو عدس را میپسندم. بعد عدسها از نپختگی به پختگی تبدیل شدند. برنجها را ریختم کنارشان و گفتم حالا بسوزید و لجتان در بیاید. چندکیلو بیشتر برنج ریختم. تا آن عدسهای لعنتی از جلو چشمم بروند ته قابلمه. بعد توی کابینتها و یخچال گشتم. یکسری چیزهایی ریختم توی غذا که باعث میشود عدسپلو مزهی طالبی بگیرد و مخصوص تبحر من است. بعد مادرم آمد. گفت غذایت آماده است خانم تبحر. گفتم غذای من نه. بلکه غذای تمام اعضای خانواده به جز من. چون من توی این کمآبی ترجیح میدهم عدس با سهقطره آب و برنج خشک میل کنم. مادرم گفت کاری است که شده، حالا میخواهی با ما به خوردن عدس پلو بپردازی. گفتم نه من باید به نوشتن در وبلاگم بپردازم و به مردم شیوهی پخت جدیدترین متد عدس را یاد بدهم. مادرم با تمام اعضای خانواده عدسپلوها را خوردند. من هم گرسنهام بود. چه خوردم؟ همان 1000لیتر یا بیشتر آب لعنتی که دود شده بودند توی هوا. به هرحال عدسپلو خوردن بد است. بادِ هوا خوردن خوب است.