اگر از شما بپرسند چه کاری را خیلی بلد هستید، باید بگویید خیلی زود ناراحت شدن و قهرکردن.
شما الان با پدر ومادرتان قهر هستید. با همه قهر هستید. بعد مردم عادت دارند شما را شام دعوت کنند. یکی از دوستهایتان هم عادت دارد وقتی شام دعوت هستید بگوید بیا برویم بازارچه خیریه. شما هم عادت دارید به سرتق بودن. عادت دارید به کله جوشیدن. یعنی کلهتان میجوشد. میدانید باید بروید مهمانی اما عصبانی میشوید و با مادرتان قهر میکنید که چرا باید برویم مهمانی. توی مهمانی مردم را میزنید. غذا نمیخورید. و هوس چند عدد خرخره برای جویدن میکنید. مردم همیشه توقع دارند شما بامزه باشید تا خوششان بیاید و بخندند اما شما چکار میکنید؟ شما توی مهمانی کاری میکنید که مردم گریهشان بگیرد. بچههایشان را شلاق میزنید. موش پیر مرده توی غذاهایشان میریزید. با دوستتان که با شما قرار گذاشته کات میکنید و میگویید از او متنفرید. لباسهای زشت میپوشید. و به مردم توی خیابان فحش میدهید. با پدرتان حرف نمیزنید. درها را محکم میکوبید تا از جا کنده شوند و بخورند توی سر تمام مردم جهان. تنماهی را نجوشیده میخورید تا بمیرید. بعد باز پدرومادرتان میخواهند با شما حرف بزنند. شما میروید توی یک اتاق تاریک و تمام درهای جهان را قفل میکنید، و چندتا گوش پاک کن را توی گوشتان میکنید تا صدای کسی را نشنوید. بعد پدرتان هی میگوید باید شام بخوری. رودههایتان صدا میدهد و شما از شام متنفرید. شما حالتان بد است. دوست دارید آدم بکشید. شما یک سندروم گرفتهاید. یک سندروم دخترانه. بهش میگویند قاعدگی. شما نمیتوانید حالتان را توصیف کنید، چون دست خودتان نیست. شما از مردم وبلاگتان هم متنفر هستید و میخواهید چندنفر داوطلب برای کشتن پیدا کنید. شما خیلی زود ناراحت میشوید. اما اگر این سندروم را داشته باشید نه تنها با سرعت نور ناراحت میشوید و قهر میکنید. بلکه با سرعت ناراحت میشوید و قهر میکنید و عصبانی میشوید و هیولا میشوید، ولی باید بهتان بگویم گه توی دختر بودن.
شما الان با پدر ومادرتان قهر هستید. با همه قهر هستید. بعد مردم عادت دارند شما را شام دعوت کنند. یکی از دوستهایتان هم عادت دارد وقتی شام دعوت هستید بگوید بیا برویم بازارچه خیریه. شما هم عادت دارید به سرتق بودن. عادت دارید به کله جوشیدن. یعنی کلهتان میجوشد. میدانید باید بروید مهمانی اما عصبانی میشوید و با مادرتان قهر میکنید که چرا باید برویم مهمانی. توی مهمانی مردم را میزنید. غذا نمیخورید. و هوس چند عدد خرخره برای جویدن میکنید. مردم همیشه توقع دارند شما بامزه باشید تا خوششان بیاید و بخندند اما شما چکار میکنید؟ شما توی مهمانی کاری میکنید که مردم گریهشان بگیرد. بچههایشان را شلاق میزنید. موش پیر مرده توی غذاهایشان میریزید. با دوستتان که با شما قرار گذاشته کات میکنید و میگویید از او متنفرید. لباسهای زشت میپوشید. و به مردم توی خیابان فحش میدهید. با پدرتان حرف نمیزنید. درها را محکم میکوبید تا از جا کنده شوند و بخورند توی سر تمام مردم جهان. تنماهی را نجوشیده میخورید تا بمیرید. بعد باز پدرومادرتان میخواهند با شما حرف بزنند. شما میروید توی یک اتاق تاریک و تمام درهای جهان را قفل میکنید، و چندتا گوش پاک کن را توی گوشتان میکنید تا صدای کسی را نشنوید. بعد پدرتان هی میگوید باید شام بخوری. رودههایتان صدا میدهد و شما از شام متنفرید. شما حالتان بد است. دوست دارید آدم بکشید. شما یک سندروم گرفتهاید. یک سندروم دخترانه. بهش میگویند قاعدگی. شما نمیتوانید حالتان را توصیف کنید، چون دست خودتان نیست. شما از مردم وبلاگتان هم متنفر هستید و میخواهید چندنفر داوطلب برای کشتن پیدا کنید. شما خیلی زود ناراحت میشوید. اما اگر این سندروم را داشته باشید نه تنها با سرعت نور ناراحت میشوید و قهر میکنید. بلکه با سرعت ناراحت میشوید و قهر میکنید و عصبانی میشوید و هیولا میشوید، ولی باید بهتان بگویم گه توی دختر بودن.