داشتم از توی درِ خانه رد میشدم که بیایم توی خانه که برادرم پرید جلویم. برادرم مسول پریدن جلوی آدمهای خانه است. میپرد و در هوا خبرها را میگوید. گفت میخواهی یک چیزی نشانت بدهم. گفتم چی؟ بعد یک سیم نشانم داد که دیگر توی هوا نبود. یعنی دیگر کارش سیم بودن نبود. بعد سیم را گرفت و دنبالش دوید. هی دوید. تا رسید به جایی که اینترنت میآید توی سیمها. گفت دیگر اینترنت نمیآید. بعد تلفن را برداشت و نشانم داد، گفت دیگر حتی بوق هم نمیآید، میشنوی؟ سرم را تکان دادم و صدای بوقی که نمیآمد را گوش دادم. بعد دندانهایم را تیز کردم و گفتم چه کسی اینکار را کرده است، او برای همهی ما توضیح داد. و بعد جهان بینیام عوض شد. میدانید اگر از امروز به بعد از من بپرسید کار جرثقیل چیست بهتان چه میگویم؟میگویم، یک ماشین لندهورعوضی است که راه میافتد توی کوچهها و سیمهای اینترنت را میکشد و بعد فرار میکند. بعد جایی که تلفن است و تلفن خراب است چه چیزی به دنبالش میآید؟ خرابی؟ 117؟ مسوول درست کنی خطوط تلفن؟ خیر آنجا شما هستید. شما هرکجا بروید به دنبالتان تلفن خراب میشود، اینترنت گیر میکند و مردم میمیرند. بعد از توی کارتان استعفا میدهید و مسوول درست کردن تلفن میشوید. اگر تلفنتان خراب باشد با چه جایی روبه رو هستید؟ با رختخوابتان؟ بله هرروز از مادرتان میپرسید درست نشد؟ و بعد پتو را تا سر میکشید بالا و میخوابید. با مخابرات که روبه پشت هستید، یعنی پشت شما به روی مخابرات است. آنجا جایی است که مردم کار مردم دیگر را انجام نمیدهند مگر خلافش ثابت شود و شما بروید آنجا و یکسری تهدیدات بدیهی را انجام بدهید، یا تفنگتان را در بیاورید و چندتا کارمند دونپایه را بکشید. پس از سالها میدانید صبح خوشبختی امروز من را ماچ کرد. مادرم آمد توی اتاق و گفت بلاخره آمد. متکایم را برداشتم و چشمانم را مالیدم، گفتم شوخی میکنی؟ گفت گوشهایت را تیز کن، تیز کردم، گفتم خب؟ گفت صدایش را نمیشنوی؟ به جز صدای قرقر موتور چیزی نمیشنیدم، مادرم گفت صدای موتورش است. گفتم برو مواظبش باش در نرود تا من پدر را صدا بزنم برویم دستهایش را ببندیم، مادرم عصبانی شد گفت از اولش هم نباید به تو میگفتم، حالا توی کیفت وجه نقد داری؟ گفتم چرا؟ گفت پول میخواهد. گفتم هزارتومان. دوباره گفتم تو برو بگیرش تا فرار نکرده من پول را جور میکنم. بعد ما چند نفری هی انتظار کشیدیم. آقای مخابرات سه ساعت تمام داشت یک سیم را درست میکرد، بعد پدرم از کیکهایی که من پخته بودم برده بود برای آقای مخابرات، چون خودش کیک کاکائویی زیاد غلیظ دوست ندارد و توی دلش گفته بود بزار درشون کنم بره و من چکار کردم؟ عصبانی شدم. هزارتومانم را مچاله کردم و گفتم نمیدهم. چون کیکهای مخصوص من برای آقای مخابرات با صد روز تاخیر پخته نشده و برای پدرم و غیره پخته شده. اما پدرم خندید و گفت حالا دوتا دانه کیک سوخته که اینقدر ناراحتی ندارد و برادرم مجبور شد برود توی خیابان و از ایتیام پول بگیرد. هرچند قبلش هم مجبور میشد برود پول بگیرد ولی من میتوانستم با همان هزارتومان آقای مخابرات را رد کنم برود. آقای مخابرات با خدمات رایگان و کیک کاکائویی اشانتیون. بعد دیگر سیم تلفن درست شده بود کمی غلظت خونم سرجایش آمده بود، مادرم داشت میآمد طرفم، گفتم پیتیکو وایسا. نگاهم کرد و ایستاد گفتم کمی آنورتر، گفت چرا؟ گفتم چون توی مسیرآمدن اینترنت به سمت من ایستادهای، ممکن است اینترنت بخورد توی کمرت. برادرم گوشیاش را گذاشت زمین دندانهایش را کمی کمتر از من تیز کرد و گفت: دو تا جرثقیل دارند میآیند، من چکار کردم؟نقشه کشیدهام برایشان یک تله مثل تلهی موش گنده درست کنم، و یک تکه کیک کاکائویی بیاندازم سریک نخ و هروقت خواستند برش دارند هی نخ را بکشم و وقتی دنبال نخ تا روبه روی من آمدند با یک تکه سیم مجازاتشان کنم، یک تکه سیم عوضی کارنکن.
مگر نه من هم توی پخت کیک کمکت می کردم.
یک کوبیسم کشیدم ایزا
کوبیسمه شبیه گوشت کوبیده شد
تمام بوم رو سیاه کردم
حالا نمی دونم با اون همه رنگ و یک بوم سیاه و دستای کثیف
چی کار کنم!