از وقتی که هنوز پا درنیاورده بودم دندانهایم درد میکردند. پیش زمینهی من یک دختر دنداندرد است، دختری که تمام دردهای دنیا دور دندانهایش را گرفتهاند. پس زمینهی آیندهی من دختری است با صفرتا دندان. دختری که تصمیم گرفته است دندانکش شود. بعد دوست دارد دندانهای تمام آدمهای دنیا را هم از ریشه بکشد. یک روز که بشود رییس دندانکشها. کارش کندن دندانهای مردم میشود. بعد یک روز با دندان بزرگ رودررو میشود. رییس دندانها. همان کسی که مجبور است بخاطرش یک دندانکش شود. میخواهد یک روز با رییس دندانها بجنگد. بعد یک روز دندان بزرگ را میبیند، چند سرنگ نوشابه و کیک برمیدارد. هی نوشابه توی صورت دندان بزرگ میپاشد و کیک بهش پرت میکند، دندان بزرگ حالش بد میشود تحت تاثیر قرار میگیرد میگوید کیستی چه میخواهی، دختر دندان درد میگوید، من رییس دندانکشها هستم میخواهم دندانهایم دست دربیاورند و کرمهای تویشان را خالی کنند. رییس دندانها میخندد. دختر یک سرنگ دیگر توی چشمهایش خالی میکند، بعد میگوید تازه حرفم تمام نشدهاست، میخواهم دستور بدهی تمام دردهای دندانهایم بریزند توی کیکها یا چیزهای شیرین تا من نتوانم بخورمشان، تازه یک چیز دیگر هم هست، میخواهم چندتا بچه سفید نو به دنیا بیاوری و بدهی من افتخاری باهاشان غذا بجوم. دندان بزرگ از فرط شادی و ذوق سکته میکند و دختر با یک روسری گره زذه به دندانهایش توی مانیتور محو میشود.