یک تخصص دیگر هم دارم که جا دارد اینجا از آن رونمایی کنم.
این شما و این هم تخصص " جگر خود را ذره ذره ذره ذره خون کن من"
این تخصص الان نه تنها توی جگر من است بلکه توی مغزم هم هست.
یک چیزی به اسم بلاگفا آمد شاشید به زندگی ما. داشتیم مثل آدم مینوشتیم. اگر آنقدر شاشش طولانی نمیشد.
بعد بساطمان را آوردیم اینجا. روز اول قول دادیم موقتیست. ما آنجا را دوست داریم. تنبانمان آنجا افتاده است. مگر میشود آدم با شلوار جین برود توی تختخواب و از این حرفها. گفتیم نکند ننویسیم یک چیزی توی گلویمان گیر کند. بعد پاچهی مردم را شیت بدهیم و کسی نباشد درستش کند.
بعد اینور خیلی تحویلمان گرفتند. ما گفتیم نکند کسی هستیم. بعد کمکم زیرشلواری جدید برای خودمان دوختیم. با همسایههای جدید آشنا شدیم. کمکم توی خانهی ویلاییمان داشتیم جاگیر میشدیم. که یک چیزی به نام بلاگفا گفت شاشش تمام شده است و مردم میتوانند بروند توی خانههای خودشان. همسایههای ما رفتند. یکهویی همهشان گذاشتند رفتند. رفتند توی خانههای خودشان. یک چیزهایی را فکر میکنم ندیده گرفتند و رفتند. اصلا میدانید اگر بلاگفایی باشید میفهمید از چه حرف میزنم. از اعتیاد آن صفحه مدیریت لعنتی. از اینکه اکثریت بلاگفا هستند و شما نمیتوانید پستهایشان را داغ داغ بخوانید. همه رفتند. بعد ما هم رفتیم ببینیم وبلاگمان چه بویی میدهد. هرچه گشتیم تنبانهایمان را ندیدیم. این روزها دزد زیاد به ما میزند، نه اینکه چیزهای با ارزشی داشته باشیم نه. بعضیها میگویند شانسمان چسکی است. ما که به این چیزها اعتقاد نداریم اما این را بلدیم که هرروز از نو شروع کنیم. هرروز. هرکجا. درهرشرایطی. بدون آدمها حتی، حالا آرشیو که چیزی نیست، اصلا ما به این چیزها اعتیاد داریم، به کندن . به رفتن. به بریدن. به عادت نکردن. ما تا آمدیم عادت کنیم یکی از آن بالا زد روی دستمان و جایش سوخت. بدجور سوخت. بعد رفتیم آن خانه قدیمی صدا زدیم یکی برایمان چای بیاورد، بالشت بگذارد، دیدیم چندتا از دوستانمان دویدند توی راهمان اما تنبان نداشتند. میخندید؟ بلاگفا اجازه نداده بود تنبانشان را بیاورند گفته بود فقط خودتان. بدون تنبان، بدون شناسنامه و اینجور چیزها. چون میترسید ما و مردم از تنبانشان خوشمان بیاید و بخواهیم برویم جای تنبانشان را یاد بگیریم. یا بخواهیم با آنها وصلت کنیم. دوستانمان را دیدیم بدون هویت و تنبان. دلمان نیامد برویم توی آن متروکه. توی آن متروکه بنشینم و هرروز همسایههای اینوری بدون نشانه و تنبان بیایند خانهمان. بعد به تخصص "جگرخون کنیمان" گفتیم سردلت خنک شد که یک عده را بدون تنبان دیدی؟ حالا دهانت را ببند لطفا. ساکت نشست. گفت فعلا کاری به کارمان ندارد. احساساتمان خدشه دار شده است. گفتبم تو را به جگرت قسم دوباره فردا کرمهایت را نفرستی به جانمان. گفت مگر شما اهل کندن و بریدن نیستید؟