میخواستم جهانگرد شوم. دستهای خودم را بگیرم و تمام سوراخ سنبههای دنیا را پیدا کنم. شبها توی خیابانها پرسه بزنم و کافهها را کشف کنم. روزها موزهها و کلیساها مخفیگاهم باشند. میخواستم تاریخ را مرور کنم. در جیبهایم مشتی کپک مانده بود و شهری که برای پرسهی دخترکان جهانگرد جایی نداشت.