گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

یک چیزی داشت توی بدنم مورمور می‌کرد، دست کشیدم جای مور مور. چیزی چسبیده بود. زبر بود و سریع حرکت می‌کرد، با دست چنگ زدم بر بدنم و پرتش کردم آن طرف. بعد لامپ را روشن کردم ببینم چه بود. غیبش زده بود. مطمئن بودم یک چیزی داشت مرا می‌پیمایید. زیرفرش را نگاه کردم. یک سوسک سیاه چاق. خودش بود. خشمگین بودم. با دمپایی لهش کردم و به بچه‌ها و نوه‌هایش فکر نکردم. برای رضای خدا یک‌بار یک سوسک را بدون فکرکردن به این چیزهای مالیخولیایی و دیوانه کننده له کردم. بعد گذاشتمش توی دمپایی و پرتش کردم زیرتخت. زیرتخت یک جن داریم هرشب کتاب ورق می‌زند. این را جدی می‌گویم. ما یک جن کتاب‌خوان داریم. اغلب نیمه‌شب‌ها صدای برگه‌خوردن کتاب‌ها از زیرتخت به گوش می‌رسد و اگر نگاهش کنید جن کتاب‌خوان غیبش زده است یک شب آنقدر کتابها را تندتند ورق زد که نزدیک بود دیوانه شوم اما خوشبختانه دوپتو را به خودم مومیایی کردم و خودم را از آن صدای وحشتناک نجات دادم. داشتم می‌گفتم جسد آن سوسک را انداختم زیرتخت. مقابل آن جن بی‌ملاحظه. می‌دانید جن‌های کتاب‌خوان وِردهایی بلدند که می‌توانند یک جسد سوسک له شده را برانگیزد. منتظر دیدن "گره گوار سامسا*" هستم. به شدت.


*گره گوار سامسا: شخصیت اصلی داستان مسخ نوشته فرانتس کافکا

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۵)

راحت ترین کار برای اینکه متوجه شیم چه سایت یا وبلاگی آپدیت شده استفاده از این سایته
http://www.inoreader.com
همه ی وبلاگ ها از هر سروری هم ذخیره میشه ...
پاسخ:
ممنون
  • فاطیما کیان
  • نصفه شبی جن چیه اسمش رو بردی دخمل :))
    نمیگی یکی اینجا فوبیاش رو داره میمیره تا صبح تو تاریکی ؟ :(
    پاسخ:
    کتاب‌خوانش با بقیه فرق داره ;)
  • اقای روانی
  • این کتاب کافکا رو خوندم ، واقعا ناراحت کننده بود ... و یادمه دلیل خوندن این کتاب از خود کتاب هم ناراحت کننده تر بود ... :\ 
    من واقعا به شما افتخار می کنم با این برخوردی که با سوسوک داشتین :)
    به جن کتاب خون هم سلام منو برسونید ، بگین قدیما سر می زد کتاب میورد دیگه نمیاد چرا :)

    پاسخ:
    فک کنم یه مدت به خواب رفته.
  • سُر. واو. شین
  • دلم به حال اون بنده خدایی که چند ماه یا چند سال دیگه قراره بی خبر تختو بزنه کنار تا زیرشو جارو کنه میسوزه :))

    من شخصا تو برخورد با سوسک اصلا منطقی نیستم. میترسم. بدفرم هم میترسم. اصلا هم نمیتونم باهاش کنار بیام. مثلا من جای تو بودم داد میزنم میرفتم بیرون اتاق و احتمالا نه تنها شب نمیخوابیدم، بلکه تا سم پاشی شدن اتاق وارد اتاق هم نمیشدم :|
    پاسخ:
    اگه یه روز رو بازوت بچسبه منطقی میشی :)
    از سوسک متنفرم. خونه ی ما ملخ زیاد میاد. از این ملخ های بزرگ که هی تقی میخورن به در و دیوار.
    به جن اعتقاد ندارم.
    :)