گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

شادی به پروانه‌ی نارنجی چسبیده بود و پرواز می‌کرد و من در دشت پر از شقایق‌های قرمز به دنبالش می‌دویدم. گاهی به کفش‌های آل استار فیکم نگاه می‌کردم و در حالی که خودم را در حال دویدن می‌گرفتم شادی همان لحظه نام من است.
  • ایزابلا ایزابلایی