گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

امروز خودم رو به یک چالش دعوت کردم. توی اینستاگرام زیاد دیدم. اوایل به نظرم مسخره اومد.  فکر کردم باید چیزهایی را در خودم تغییر بدهم. اینکه خیلی بیشتر خوشحالتر باشم. از چیزهای خیلی کوچک. خیلی ریز. اینکه بیشتر ببینم و ذوق کنم. بیشتر سعی کنم از ته دل بخندم. سعی کنم شادی از ویژگی‌های من باشد. فکر می‌کنی آسونه اولش؟ صدروز خوشحالی. این که چیزی نیست. با خودت می‌گی حتما می‌تونم. همین امروز صبح وقتی خودم رو به چالش صدروز خوشحالی دعوت کردم. داشتم دنبال خوشحالی روز اولم می‌گشتم. صدای پرنده‌ها وقتی پنجره اتاقم رو در خوابگاه  باز می‌کنم؟ خوبه آیا، بده؟ اصلا خوشحالی حساب می‌شه؟ خامه کاکائو؟ استیکر جودی آبوت؟ اصلا خوشحالی یعنی چی؟ اینکه توی دلت یک بارقه‌ی خیلی خیلی کمرنگ از امید هم باشد جز خوشحالی حساب می‌شود یا نه؟ و ملاک تشخیص اینکه چیزی باعث خوشحالی می‌شود چیست؟ همه چیز از یک فردی به فرد دیگر تغییر می‌کند. اما من به وضوح میبینم که از خیلی چیزهایی که قبلا خوشحال می‌شدم الان نسبت بهشان بی تفاوتم. پارسال چیدن سفره صبحانه با دوستانم خیلی خوشحالم می‌کرد الان برایم عادی است. این روند عادی شدن را باید یک کاری کرد. که همیشه تازه بماند و نگذارد حس رخوت و ناامیدی جوانه بزند. خوابگاه قبلا من در یک آپارتمان بسیار کوچک و اتاق خیلی کوچک بود که همیشه دلم می‌گرفت. الان جا به جا شده‌ام صبح که چشم‌هایم را باز میکنم صدای پرنده‌ها را می‌شنوم. این یک خوشحالی است؟ من دوستش دارم. شاید خوشحالی باشد. شاید خوشحالی باشد در صورتی که مثلا من آن روز همه‌چیز بر وفق مرادم باشد. پول داشته باشم، آزمایشاتم خوب پیش رفته باشند، همه با من رفتار مناسبی داشته باشند و آن روز حال من خوب باشد و این صدای پرنده‌ها هم مزیدی بر علت این باشد که من حالم خوب است، یعنی با صدای آنها تا عرش بروم و کیف کنم. اما آیا اگر ان روز من حالم خوب نباشد این صدا به تنهای می‌تواند حال مرا خوب کند و تبدیل به خوشحالی آن روزم شود؟ من فکر می‌کنم ملاک آن باید همین باشد. باید روی خودم کار کنم. چیزها به تنهایی حالم را خوب کنند. به تنهایی برایم یک عصر و یک فنجان چای با یک موزیک یا فیلم یا کتاب کافی باشد. من آن حال سکون همیشگی را دوست ندارم. اینکه این خوشحالی‌ها برایم عادی شود دنبال آن حس گمشده‌ام. آن ذوقی که درونم را گاهی قلقلک می‌دهد، می‌خواهم هرروز قلقلک بدهد. با دیدن چیزهای کوچک. من و ما چقدر نیاز داریم توی این روزهای سخت که مشکلات تبر نابودی ما را برداشته‌اند، برای خودمان یک کاری کنیم.  این پروژه را شروع کردم. هرروز دنبال خوشحالی می‌گردم، حتی بعضی روزها سعی می‌کنم بدون دلیل راضی، امیدار و شاد باشم. همین روز اول به خودم قول می‌دهم که توقع را کنار بگذارم. از آدم‌ها هیچ انتظاری نداشته باشم. این در عمل خیلی سخت است. اما سعی می‌کنم. من به شادی نیاز دارم پس به دستش می‌آورم. صد روز خوشحالی با دلیل و بی دلیل. امیدوارم روز آخر بتونم نتایجی که از لحاظ روحی یا رفتاری در من ایجاد می‌کنه رو بنویسم.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۱)

عادت، باعث می‌شه خیلی چیزها رو نبینیم؛ نگاه می‌کنیم اما متوجه‌شون نمی‌شیم. خیلی‌ها معتقدن برای تغییر، باید درست دیدن، کاویدن و دقت به جزئیات رو یاد بگیریم؛ چیزی مثل دنبال خوشبختی‌های کوچیک گشتن، تا از دل اون‌ها به آرامش و رضایتی عمیق‌تر برسیم. 

من یکی از اصول 98 رو طبیعت‌گردی و دقت به جزئیات گذاشتم :)
پاسخ:
 همین که هی کاری کنیم یادمون بیاد نباید عادت کنیم و باید لذت ببریم خودش خیلی تمرین و زمان می‌خواد.
 طبیعت‌ گردی که عالیه آدم خودش رو پیدا می‌کنه :))