به خودم گفتم امسال لباس عید نمیخرم من دیگه بزرگ شدم لباس عید چیه. البته بیشتر چون گرون بود. اینقد گرونه که خودمو قانع کردم نخرم. چون آنالیز GCیم مونده و باید پولشو بدم. پول خوابگاه و سنوات دانشگاهم روش. بعد اونوقت برم لباس بخرم. یکی دوهفته پیشم یه مانتو توی آف خریدم 70 تومن. صورتی کمرنگ با آپشنای خاکستری رنگ. جالبه. ولی من پولدار شم لباس زیاد میخرم. عاشق اینم هرروز یه تیپ جدید بزنم و کیف کنم. شایدم یه روز رفتم توی کار مد. یا مثلا مدل شدم. البته برای مدل شدن آپشن زیباییش رو ندارم. پس ترجیح میدم یه کارگاه داشته باشم توش ظرف و ظروف سفالی و چینی و اینا نقاشی کنم و کلی چیزای هنری. البته نقاشیمم زیاد خوب نیس ولی خب سعی میکنم خوبش کنم. شغل دیگمم یه دختر سفیدپوش آزمایشگاهی که هرروز روی باکتریها و ژنهای عجیب غریب کار میکنه و اگر نتیجه نگرفت غر نمیزنه. تو همه این افکارم غرقم و رزومه نه چندان پرپیمونم رو میفرستم به ایمیلی که نوشته و امیدوارم بلاخره یه جایی برام کار پیدا شه. سعی میکنم دوام بیارم. تمام این روزها میگذره و من میتونم تمام رویاهامو داشته باشم.رویای یک کارگاه کوچیک برای خودم. یک شغل آزمایشگاهی. یک دخترمستقل از پایاننامه دفاع کرده. رویای کادو خریدن برای مامانم. آیدا. داداش. بابا و دوخواهرم. و داماد خانوادهمان. آیدا را نمیشناسید؟ عضوجدید خانواده خواهرم. دوماهه. دارای چال لپ. بامزهترین کودکی که تابحال دیدهام. با دستهایی که همیشه به حالت خاصی روی هم قرار میدهد و هرکسی را وادار میکند که دلش غنج برود. خب حالا. داشتم میگفتم. رویای هردفعه کادو خریدن من رو دیوانه کرده. برای مامانم لباسهای رنگی گلدار با پارچههای فاخر چون خودش کم لباس میخره و ارزان. برای بابایم کفش و ساعتای ساده و شیک. برای آیدا تل مو، جوراب، لباسهای تورتوری و کتاب قصه. برای خواهرکوچیکه مدادشمعی ترجیحا 36 رنگ یا خودکارهای رنگی و برای همه چیزهایی که خوشحالشون میکنه. من دیگه بزرگ شدم باید شروع کنم به خوشحال کردن خانوادهام. ایمیل رو فرستادم. اولین گام در جهت تحقق بخشیدن. اگر رویاها نروند.