گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

دلم یک شب جنگلی می‌خواهد. جنگلی با درخت‌های بلند و خیلی سبز. با یک آب‌و هوای نیمه‌سرد.

بعد یک روز غروب زنگ بزنی بگویی رفیق بیا امشب بزنیم به چاک. من کوله‌پشتی‌ام بردارم و دو دست لباس خنک و نخی، بازی راز جنگل، کمی نوشیدنی، یک کلاه کابو، کمی قهوه، یک چراغ قوه، یک کتاب شعر، دوربین، دفترخاطرات مشترکمان و کمی خرت و پرت دیگر را بچپانم تویش و منتظرم باشم تا از راه برسی و بزنیم به چاک. بزنیم به همان جنگل. شب شده باشد و من از آسمان ستاره بچینم. جیپ‌های بی سقف قرمز باید خیلی هیجان انگیز باشند، که من هی از هوای خنک سردم بشود و کیف کنم. هر آدمی نیاز دارد حداقل یک‌بار در زندگی‌اش بزند به چاک. جایی که فقط خودش باشد و تمام آرامش‌بخش‌هایش. بعد نیمه شب برسیم به همان درخت‌های سبز.به همان جنگل خودمان. یک چادرنارنجی دایر کنیم و چای آتیشی بخوریم. هی بازی راز جنگل کنیم و همش قول بدهیم یک دست دیگر فقط. زیر ستاره‌ها بازی رازجنگل کنار نارنجی‌ترین حس‌های زندگی  صدای ترق ترق شعله‌های ریز آتیش هی پرانرژی‌ترمان کند. می‌دانی تا خود طلوع صبح قول داده‌ایم هی اعتراف‌های احمقانه‌مان را در گوش هم پج پچ کنیم و هی چشمانمان را ریز کنیم و همدیگر را بدجنسانه نگاه کنیم و بعد دیگر هیچوقت چیزهایی که شنیده‌ایم را به روی خودمان نیاوریم، شرط ببندیم هرکس اعترافش خنده‌دارتر بود پنج شعر برای دیگری بخواند. هرکس باخت خاطره را بنویسد. بعد کلاه کابویم را بگذاری روی سرت و فریاد بزنی بدو الان طلوع تمام میشود و من بخندم و بگویم مگه طلوع هم تمام میشود. دوربین‌مان هی عکس بگیرد و وقت طلوع بگویم بیا یک آرزو کنیم. بعد چشم‌هایمان را ببندیم و بخوابیم، می‌دانی ما هیچ چیزمان به ادمیزاد نمی‌خورد، باید تا خود عصر بخوابیم، باید بعد با صدای وز وز حشرات بیدار شوم و بوی قهوه‌ی عصرانه مستم کند و دلم بخواهد هرروز هی با هم بزنیم به چاک. خب؟

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۹)

  • فاطیما کیان
  • همیشه زیبا مینویسی و منو تو فکر میبری شاید چون باهات خوب ارتباط میگیرم ,جالبه بدونی اون قسمت که درباره ی اعتراف نوشته بودی داشتم به این فکر میکردم که آدم اعتراف کردن حتی خنده دار ترین اعترافات هم نیستم ,خیلی تو دارم و شاید اگر روزی همچین چیزی برام پیش بیاد تو ذوق طرفم بزنم 
    پاسخ:
    :) باعث افتخارمه فاطیماه جان که ارتباط می‌گیری. شاید یه روزی دلت خواست چیزی بگی و اعتراف کنی. اعتراف برای هرکسی البته جایز نیست، فقط در صورتی که به گوینده لطمه روانی  وارد نکند جایز می باشد. قال من .
  • ریحان ِ . میم
  • خب ..
    پاسخ:
    :]
    درود.
    نوشته هاتون رو دوست دارم. میشه خیلی زیبا اونها رو تصور کرد.
    منم دلم یه به چاک زدن اساسی میخواد.
    خیلی...
    پاسخ:
    سلام، ممنون، خوشحالم که ارتباط می‌گیرید.
  • اقای روانی
  • ههه... مشخصه این متن سانسور شده :)) 

    بی نظیر بود ...

    کاش بارونم میومد ، خیس هم می شدید ...
    پاسخ:
    از کجاش مشخصه؟ بعد شاید بارونم بیاد چون من دو دست لباس برداشتم:)
    خب  :)
    پاسخ:
    گزینه‌ی دال صحیح است :)
    هی من اینجا رو بخونم و هی از شما خواهش کنم که: بنویس!
    پاسخ:
    هی من این کامنت رو بخونم و خوشحال بشوم. 
    متقابلا شما هم بیشتر بنویسید، تا ما هی بخوانیم و کیف کنیم.
    چه‌قدر ملموس نوشتین :)
    حسش خووبه :)
    پاسخ:
    :) حس خوب 
    راستشو بگو میخوای منوودیوونه کنی؟؟؟

    این جیپ قرمز جزو ارزوهای منه، عاشق این دودر کردنام:)
    پاسخ:
     آره :)
    دودر کن خب :)
  • سُر. واو. شین
  • دارم وبلاگای خوبو میخونم که اگه خیلی خوب بودن فالو و لینک کنم. به همین پست رسیدم تصمیمم قطعی شد :))

    من اساسا با طبیعت ارتباط برقرار نمیکنم. ینی نشستن تو اتاقم پای اینترنتو به کوه رفتن ترجیح میدم. ولی این پست باعث شد شدیدا احساس کنم دلم میخواد برم جنگل چادر بزنم و باقی ماجرا :))


    پاسخ:
    ممنون :)
    خودمم دلم می‌خواد الان!