من خوشبختم چون بلاگرم و دوستایی دارم که حتی یک بار ندیدمشون و شاید وبلاگشونم ندیده باشم، دوستای خاموش و روشن، که وقتی حالت خوب نیس یه چیزی میگن که حس بهتری واست ایجاد شه. لحظه رو برات آرومتر میکنن. خوانندههای خاموش. اونایی که همیشه ساکتن ولی یهو یه چیزی میگن. در رابطه با پست قبلی اون نشونهها هنوزم هستن. گزگز تبدیل به خارش شده یه جاهایی درد خفیف یا نمیدونم چی و گاهی کرختی یا خوابرفتگی. اون ترس و احساس وحشتناک آرومتر شده. یه جور مقابله با خود. فعلا باید ببینم چی پیش میاد. مرسی که هستین. حتی یه دونهتونم برام ارزشمنده. توی دنیایی که معلوم نیس کی به کیه، چی به جز کلمات و نوشتهها میتونه تسکین بخش باشه؟