موهامو مشکی کردم. دقیقا ساعت دو بعدازظهر این تصمیم را گرفتم. مجبور شدم چندین خیابان را بالا پایین کنم تا رنگ مشکی گیر بیاورم. رنگ شماره ی دو. شماره ی یک ترس دارد. زیادی یک رنگ است. اقتدارش آدم را میترساند.پرکلاغیِ پرکلاغی. رومیِ روم. شمارهی دو پشت شمارهی یک ایستاده است. یکجوری هوایت را دارد. انگار دلت را قرص میکند که مثلا اگر از نتیجه کار راضی نبودی، آنقدر هم ناراضی نباشی. یا یکجور دلگرمی کاذب. فکر کردم شمارهها اختراع انسان بودهاند و چه اختراع عجیبی. وقتی که صفر یا صد فقط وجود داشتهاند. بعد آدم هی گشته و یک چیزی آن وسط احتراع کرده که نه خیلی باشد و نه هیچی نباشد. یکجور حدوسط. شمارهی دو. شمارهی دلگرمی برای شمارهی یک. شمارهی قدبرافراشته پشتسر یک. کاتالوگ را نگاه کردم. رنگ را انتخاب کرددم. مشما را برداشتم و راه افتادم. بعد فکر کردم به شمارهی دو زندگیم. همهی آدمها را اگر شماره یک در نظر بگیریم به یک شماره دو دیگر نیاز دارند. برای وقتهایی که میلغزند، برای تمام وقتهایی که خیالشان راحت نیست و به یک نوع اطمینان نیاز دارند، برای وقتهایی که دستهایشان خالی مانده و نیاز به فشرده شدن دارد. شمارهی دو من، باید جایی، جا مانده باشد. از من.