بلاخره آمدم توی فرجهها. هم سوئیتیم هرروز این سوال را از من میپرسد، آمدی توی فرجهها؟ باید بگویم که نه. واقعا نه. اما امروز آمدم توی فرجهها. رسما آمدم توی فرجهها.
اما چیزی که مرا عصبانی میکند، توی فرجه بودن بقیه نیز هست. چرا باید آنها هم توی فرجهها باشند. توی فرجهها باشند و با دوست پسرهایشان دعوا کنند و من به آنها فحش بدهم. این بود؟ نه میخواهم بدانم این بود آرمانهای فرجهها و نمره الفی و اینجور چیزها؟
چرا باید همه بروند خانههایشان و این دختر که با دوستپسرهایش مشکلات متعددی دارد نرود، و صبح تا شب با مشکلات آنها دست و پنجه نرم کند؟ دست و پنجه همان لغتی است که نباید برای این دختر بکار برد، بلکه باید با آن و دستهای دیگران زبانش را از حلقومش بیرون کشید.
زبانش مرا کلافه کرده است. مرا از اینکه توی فرجه هستم و ولی توی فرجه نیستم عصبانی کرده است. شاید بگویید سالن مطالعه. حرفم این است سالن مطالعه. تا ابد. جایی که او نباشد. جایی که دوستپسرهایش زنگ نزنند. جایی که عکس پروفایل دوستپسرهای او نباشد. سالن مطالعه بیستبار، توی فرجهها.