حالم یک جوری است، میخواهم پوست خودم را پاره کنم و از توی آن بیرون بریزم. ولی به جای آن استرس دارد مرا پاره میکند. استرس چی؟ استرس شِر و وِر. درسهایم روی هم تلنبار شدهاند و افسردگی یک جای مرا گرفته است و فشار میدهد. وبلاگم را دوست دارم ولی آنرا به روز نمیکنم چون چیزهایی را که دوست دارم سیو میکنم که نکند تمام شوند یا مثل تمام چیزهای دیگر سرم را بچرخانم و ببینم نیستند دیگر. انگار که از اول نبودهاند. داشتم میگفتم حالم یکجوری است. یکجوری که تمامی ندارد، تمامی ندارد تا تمام کند مرا.