بعضی روزها مال تو نیست. یعنی یه سری بدشانسیهای زنجیرهوار پشت هم بهت وارد میشه که نه منفجرت میکنه نه راحتت میذاره. سادهترین و بهترین بدشانسیای که امروز داشتم این بود که عینک آفتابیم رو گم کردم چون تو شوک ماجراهای قبلی بودم. اصلا یادم نبود تا کجا باهام بود و کجا گذاشته بودمش. تازه یک ماه بود که داشتمش و پول زیادی تو وقتی که پول نداشتم بابتش داده بودم، اونم پولی که با چه سختی به دست آورده بودم. وقتی یاد این ماجراها افتادم و عینکم که دیگه نداشتمش، غصه بزرگی تو وجودم موج میزد، خودم رو بخاطر حواسپرتی سرزنش میکردم و فکر میکردم کاش حداقل شکسته بود میگفتم خراب شد، نه اینکه به اینکه سادگی چیزی که حالا حالاها نمیتونم بخرم رو از دست بدم، تازه همه این افکار وقتی بود که ذهنم میخواست ماجراهای غصهدار قبلی رو فراموش کنه و با این ماجرای مالی خودش رو شیره بماله. گفتم بیخیال. میرم یه دونه ارزون میخرم بهجاش و فک میکنم نداشتمش ولی پول همون ارزونش رو هم نداشتم. با خودم فکر کردم لابد کسی که پیداش کرده گفته صاحبش یه دونه دیگه واسه خودش میخره. تنها جایی که فکر میکردم اونجا باشه تماس گرفتم. گفتن اونجا هرلحظه هزارتا آدم میاد هرکیام ببینه برمیداره و اینا. داشتم باهاش کنار میاومدم. یعنی همیشه من چیزامو گم میکنم اما پیداشون میکنم. هیچوقت حواسپرتیم خوب نمیشه. همیشه یه جای دیگهام که اونجا هم نیستم. زمان دانشجوییم هرماه یه کارت پول گم میکردم و بعدا که میگرفتم پیداش میکردم. ولی ایندفعه چیزی رو با زحمت خودم به دست آورده بودم از دست داده بودم . برام سنگین بود. اما خب میشه باهاش کنار اومد. بعد دیگه بیخیالش شدم. داشتم ژله میخوردم و به هیچچیزی فکر نمیکردم. گوشیم زنگ خورد. گفتن شما عینکتون رو جا گذاشته بودین؟ گفتم آرهههههه. گفتن خب فردا زنگ بزن بفرستیم واست. تو دلم گفتم اصن بگو یک ماه دیگه. قبوله. بعدش گوشی رو قطع کردم. گفتم دیدین بلاخره زنجیره بدشانسی تموم شد؟ بعد فکر کردم زندگیهم همینطوره لابد. میگیره ازت. بهت برمیگردونه. اون وسطش فقط تویی که میمونی چجوری بگذرونی.
*باران
*باران
من ی روز چند تا وسیله گم کردم تو جاهای مختلف!
تو یکی از پست هامم نوشتم !