یک گند بزرک به زندگیام زدهام، گند وقتی خیلی طول بکشد و ابعاد خیلی بزرگی داشته باشد چیزی شبیه گه به نظر میرسد، و گه گه است. به همین غلظت که در زندگی من میبینید یعنی نمیبینید ولی من برایتان میگویم. بعد از این گهها چطور زندگی میکنم؟ هیچ. مینشینم کتاب میخوانم و سریالهای روز دنیارا میبینم و مدام خودم را جای شخصیتهای اول جا میدهم تا اینگونه خودم نباشم. چطور میشود که آدم خودش نباشد؟ با کتاب و فیلم با خواب با کارهایی که مردم به آن هنر میگویند، چندی پیش جایی خواندم که چیزی توی مایههای این بود که آیا هنر یک بیماری روانی است؟ توی تلگرام برایم فرستاده بودن و چیز زیادتری از همین جمله یادم نمیآید، اما الان میخواهم بگویم که هنر یک نوع بیماری روانی است، بیماری روانی که انسان را از واقعیت دور میکند، اگر بخواهید یکور دیگر قضیه را نگاه کنید میگویید که هنر یک نوع منجی بشر و این چیزهاست. باید بگویم که هست. هنر همه چیز هست و این نشدنیترین چیز ممکن است، که چیزی این همه ابعاد باشد و هم خودش را نقض کند و هم بپذیرد من ریاضیدان خوبی نیستم و اثبات قضیه نمیدانم. تنها چیزی که در این ساعت روز در این مکان میدانم این است که گه زدن به زندگی هم نوعی هنر است، که بعضیها نمیتوانند و بعضیها مثل من خیلی میتوانند. خیلی.