آگ عزیزم من ایزابلا دیشب راس ساعت هشت و سی و پنج دقیقه در حالی که دو عدد کاغذ ریز دریافتی از خودپرداز را در دستهایم مچاله میکردم، هیچجایی نداشتم آنها را پرتاب کنم.
یک نیروهایی در ذهن من و تمام کره زمین به من گفتهاند مراقب محیط زیست و اینچیزها باشم، برای اولین بار در عمرم احساس میکردم تنها با پرتاب آنها با شدت زیاد آرام مییابم و شاید رمز رهایی همین باشد، اما تزکیه نفس کردم یا یک همچینکاری که آدم را سعادتمند میکند، شما نمیدانید من بعد از اینکه آن دو کاغذ کوچک را در سطل زباله انداختم چقدر سعادتمند و قهرمان کوچک خودم شدم، آن هم در خیابانی شلوغ که نمیتوانستم جای پارک پیدا کنم و یک سطل زباله نسبتا کوچک یا بزرگ را ببینم در حالی که میتوانستم آن را در ماشین نگه دارم یا توی کیف کرم رنگ چرک گرفتهام بگذارم یا توی جیب مانتوی تابستانیام بچپانم و بعدا در فرصتی مناسب در کنار زبالهها بیاندازم اما آن دو تکه کاغذ سوهان روحم شده بودند و اگر از شرشان خلاص نمیشدم ممکن بود خودم را جایی گم و گور کنم تا آنها را نبینم، اما آگ عزیزم که نمیدانم الان در چه حالی هستی و چرا دارم برایت نامه مینویسم، من دیشب در کنار پا گذاشتن روی بعدوحشی وجودم از کنار یک جعبه پیتزای پرت شده روی آسفالت به راحتی نه چندان زیاد گذشتم، وجدانم را نادیده گرفتم و خودم را زحمت ندادم آن را بردارم و کنار دیگر زبالهها بیاندازم، پس فرق من با کسی که برگههای ریز دریافتی خودپرداز را اینور و آنور میاندازد چیست؟ لطفا نگویید کارم طبیعی بوده یا خودم را نگران نکنم، من امروز پنجهزارتومان از پولهایم را در قوطی مجازاتهایم انداختم این در حالی بود که من ده هزار تومان بیشتر نداشتم. آیا اینکارها که چشمهای آدم ساعت هشت و سی و پنج دقیقه شب روی آسفالت یک تکه کارتون پیتزا را ببیند و چشمهایش تا اینگونه تیز باشد روا است؟
*آگ : اسم دلفینم توی آبهای خلیجفارس :)
یک نیروهایی در ذهن من و تمام کره زمین به من گفتهاند مراقب محیط زیست و اینچیزها باشم، برای اولین بار در عمرم احساس میکردم تنها با پرتاب آنها با شدت زیاد آرام مییابم و شاید رمز رهایی همین باشد، اما تزکیه نفس کردم یا یک همچینکاری که آدم را سعادتمند میکند، شما نمیدانید من بعد از اینکه آن دو کاغذ کوچک را در سطل زباله انداختم چقدر سعادتمند و قهرمان کوچک خودم شدم، آن هم در خیابانی شلوغ که نمیتوانستم جای پارک پیدا کنم و یک سطل زباله نسبتا کوچک یا بزرگ را ببینم در حالی که میتوانستم آن را در ماشین نگه دارم یا توی کیف کرم رنگ چرک گرفتهام بگذارم یا توی جیب مانتوی تابستانیام بچپانم و بعدا در فرصتی مناسب در کنار زبالهها بیاندازم اما آن دو تکه کاغذ سوهان روحم شده بودند و اگر از شرشان خلاص نمیشدم ممکن بود خودم را جایی گم و گور کنم تا آنها را نبینم، اما آگ عزیزم که نمیدانم الان در چه حالی هستی و چرا دارم برایت نامه مینویسم، من دیشب در کنار پا گذاشتن روی بعدوحشی وجودم از کنار یک جعبه پیتزای پرت شده روی آسفالت به راحتی نه چندان زیاد گذشتم، وجدانم را نادیده گرفتم و خودم را زحمت ندادم آن را بردارم و کنار دیگر زبالهها بیاندازم، پس فرق من با کسی که برگههای ریز دریافتی خودپرداز را اینور و آنور میاندازد چیست؟ لطفا نگویید کارم طبیعی بوده یا خودم را نگران نکنم، من امروز پنجهزارتومان از پولهایم را در قوطی مجازاتهایم انداختم این در حالی بود که من ده هزار تومان بیشتر نداشتم. آیا اینکارها که چشمهای آدم ساعت هشت و سی و پنج دقیقه شب روی آسفالت یک تکه کارتون پیتزا را ببیند و چشمهایش تا اینگونه تیز باشد روا است؟
*آگ : اسم دلفینم توی آبهای خلیجفارس :)