آنقدر خستهام که احساس میکنم تمام ماشینهای دنیا را شستهام، در حالی که اینطور نیست و من فقط یک ماشین از تمام ماشینهای دنیا را برای بار اول در عمرم شستهام. در واقع الان فهمیدهام احساس یا چیز خیلی دروغگویی است یا خیلی راستگو. یعنی وقتی آدم از شستن یک ماشین به اندازه شستن تمام ماشینها خسته شود، پس میتوان نتیجه گرفت، خستگی ناشی از شستن یک ماشین مساویست با خستگی ناشی از شستن کل ماشینها به جز ماشین چندنفر که از آنها خوشم نمیآید. پس اگر اینطوری است و من فکر میکنم آدم چه یک ماشین بشوید چه تمام ماشینها پس چرا من نروم تمام ماشینها را بشویم که بتوانم بگویم تمام ماشینها را شستهام و اینقدر خستهام و پزش را به شما بدهم؟ و اگر هم بخواهم بروم تمام ماشینها را بشویم، احتمال پیدا کردن کسی که دوستش دارم در ماشینش زیاد میشود و بعد مجبور میشوم به تعداد تمام ماشینهایی که میشویم او را دوست داشته باشم، به تعداد تمام شیشههایی که لکه گیری میکنم و تمام دستمالهایی که به تمام جاهای ماشینها میکشم، به تعداد تمام آهنگهایی که حین شستن گوش میدهم، این جورچیزها از من برمیآید. تمام و کمال خواستن. تمام و کمال ماشین شستن. تمام و کمال دوست داشتن. مثل همین الان که دارم برای تمام ماشینهایی که نشستهام منهای یک دانهای که شستهام غصه میخورم. غصههای بزرگ.