گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

آدم حتی با تیپ نارنجی و لیمویی می‌تونه شاد نباشه، با کاردستی باب اسفنجی و جغدهای دست‌ساز، با کیف‌پول قرمز نمدی که یادگاری گرفته و با هدست مشکی هدیه تولدی که روزی فکر می‌کرد مگه میشه آدم اینو داشته باشه و غصه بخوره؟ حتی با یک کیلو آلوچه و توت فرنگی، با شکلاتای پشمکی و کاکائویی و با پاستیل‌های شکلی که همشون یه لبخند بزرگ دارن و رنگی رنگی‌ان با ده‌تا دونه کش مو باریک رنگی و یه جعبه کش باریک رنگارنگ مخصوص بافت مو که قوطیش شکل شیشه شیر عروسکاست و چندتا تیکه بزرگ کاکائوی نه چندان تلخ، با خوردن خوردنی‌های عجیب و غریب و آبمیوه‌های جورواجور، با دیدن جاهای هیجان‌انگیز که ولع نگاه کردنش هی تو آدم ول می‌خوره و آدمو سیر نمیکنه؛ با داشتن کمدی که روزها براش نقشه کشیده بوده تا کتابای جدید توش بزاره و حتی با کشف اون کتابفروشی دنج و قشنگ، با هدیه گرفتن مگنت‌های روی یخچال و داشتن گلدون گل‌های مختلف و رنگی، حتی با داشتن اون جوراب پاپیو‌ن‌دار بنفش که دوماهه دلش نمیاد پاش کنه و فقط نگاهش می‌کنه و با داشتن تی‌شرت پلنگ‌صورتی و برج ایفل و دخترای لاغرعینکی با داشتن کلکسیون عروسکای ریز و پشمالو، با پرسه‌های شبانه و خواب‌های طولانی مدت صبحگاهی، حتی با دلمه پیچیدن تو برگ مو و ته دیگ کاهو و سیب‌زمینی، با موهای بافته و به باد داده و دوچرخه‌سواری‌های طولانی و کشیدن لپ‎بچه‌ها با هیچی، انگار با هیچی شاد نمی‌شه، آدم گاهی ساخته شده برای خوشحال نشدن، برای پیچیدن خودش لای پتو و تا شب غصه خوردن، آدم می‎تونه فکر کنه تا ابد همون‌طور می‌مونه، بعد یکی که شاید آدم فضایی باشه واسش می‌نویسه یواشکی دوست دارم، بعد با خودش میگه این همه وقت مرض "دوست نداشته شدن" گرفته بودم و نمی‌دونستم.
  • ایزابلا ایزابلایی