25 سالگی به تنم گشاد است، زار میزند، با من غریبه است، یکجوری نگاهم میکند و خودش را میگیرد، میگویم پس کجا میروی؟ میدود و میگوید دنبالم بیا، بعد ریزریز میخندد و ادامه میدهد من مثل 24 سالگیت نیستم، من سختگیرتر، با هدفتر، پختهتر، مهربانتر، قدردانتر، شادتر، و کلی چیز دیگرتر هستم، نگاهش میکنم و میگویم خیلی به تنم زار میزنی، کاش زودتر اندازهام شوی.
+ممنونم بابت تبریکاتون، بابت تمام این مدتی که نظرات بسته بود و همچنان هست ولی شما بودین:) بابت اینکه هستید حتی بیصدا . آروم.