گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

یکی باید باشد که وقتی ساعت ده و نیم شب کلافگی تمام شما را گرفته بود و از تقلا دست برداشتید، وقتی که حوصله‌ی حتی یک کلمه حرف را نداشتید، از پشت پنجره‌ها ستاره‌ها را نشانتان بدهد و بگوید آن یکی تویی، بعد سیگارش را روشن کند و بگوید میشه لطفا سیگارمو رو لبات بذاری بعد بدیش به من؟ می‌خوام کلمه‌هایی که رو لبات مونده ولی نمیاد بیرون رو دود کنم بره هوا. بعد یک ساعت تمام کنارتان بنشیند و هیچ نگوید، هراز گاهی دستتان را محکم‌تر فشار دهد که یعنی حواسم بهت هست، بعد شروع کند حرف‌هایش را کلمه کلمه روی دلتان با حرکات انگشتانش بنویسید و شما هی منتظر کلمه بعدی باشید، مثلا بنویسد، وقتی تو اینجوری‌ای ستاره‌ها حالشون بد میشه. بعد شما برایش بنویسید بنویسی، یه قصه مینویسی برام رو دلم؟
  • ایزابلا ایزابلایی