گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

یکی از تکه‌هایم توی 94 جا ماند. یکی از تکه‌هایی که شب‌ها با سیاهی شب می‌شد یک غول وحشتناک بزرگ و از چشمایم می‌ریحت بیرون و روزها می‌شد حباب‌های کوچک غصه که هی تکثیر می‌شدند. یکی از تکه‌هایی که هنوز و هرروز مجبورم می‌کند آنقدر و آنقدر کتاب، مجله، داستان، شرو ور و همه‌چیز بخوانم یا سریال ببینم تا مغزم از کار بیافتد. من تکه‌ای را توی 94 جا گذاشته‌ام از دلم. نه اینکه عاشق شده باشم یا از فراق و الخ دلم بگیرد. نه. یکی از راه می‌رسد دل شما را می‌شکند، نه اینکه ساده باشد، قبلش فکر می‌کنید که همه‌چیز ساده است، یا ته غصه‌های دنیا به بزرگی ناکامی در شکست یک عشق بی‌آلایش است، یا تنهایی آزاردهندهتان. اما بعد کسی می‌شود وسیله برای اینکه بدانید این‌طور نیست. برای اینکه بدانید برای بعضی از دردها شما مقصر نیستید ولی این شمایید که باید روزها و روزها و شب‌ها و شب‌ها هرکدام ده بار و هزار بار بجنگید تا درونتان چیزی تغییر کند، چیزی را قبول یا خودتان را بسازید و قوی شوید، مثل کندن گوشت از بدنتان یا بریدن با چاقو از روی استخوانتان می‌ماند، خیلی دردآور است، یهای گرانی دارد و جوری از راه می‌رسد که اگر تحمل نکنید می‌میرید، دست کم درونتان، احساس یا وجدانتان یا چیزهایی که هنوز دارید و بها دارند می‌سوزند، این‌ها همه در حالی هستند که امکان دارد حتی یک درصد هم شما مقصر مشکلتان نباشید ولی محکوم هستید به خودسازی و رشد. من تکه‌های زیادی جا گذاشته‌ام. تکه‌های دردناک‌تر. این‌ها را گفتم تا بگویم، کاش توی 95 هیچکدام ما سبب رنجش هم نشویم، هیچکداممان لحطه‌ای کاری نکنیم که کسی مجبور شود شب‌ها پتویش را بغل کند و آرام آرام شعله‌ور شود و بسوزد، کلیشه‌ای می‌شود اما می‌خواهم بگویم بیایید لحظه‌ای به عواقب کارها، حرف‌ها و اعمالمان فکر کنیم، بیایید با هم یک 95 کمتر دردناک و نرمتر و لطیف‌تر بسازیم. یک سالی که در آن قلب نشکنیم، غرور کسی را له نکنیم و به خودمان مغرور نشویم. نود و پنج من اینگونه خواهد بود. با تکه‌های درد کمتر.
  • ایزابلا ایزابلایی