گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

تو خیاط‌خونه بودم، دادم تکمه‌های مانتوی خاکستری-مشکیِ بلندِ تا زیر زانو، نرسیده به مچ پام که رو شلوار آبیه گل و گشادم خوب جور میاد رو محکم کنه، خانمه با عینک‌های ته استکانی و موهای برف گرفته با یه چارقدگل گلی به سر و یه متربلند به دست یه جور نگاهی کرد، که آدم اگه دل و دماغ داشت می‌گفت، می‌خوام یه جوری سفت بشن که قلب و دل و روده‌هام اون تو مومیای بشن.
  • ایزابلا ایزابلایی