نوشتن بلد نیستم وقتی قرار باشد از عضو جدید خانوادهمان که قرار است به زودی عضوتر شود، بنویسم. از غریبهای که توی دلها جا باز میکند و میشود یکی از خودتان. اولش دلتان میگیرد وقتی بدانید نقشههای شبانه و دردلهایتان را مدتی، ماهی، سالی شاید لحظهای بعد را مجبورید به کمد و تخت و قاب عکس بگویید و خواهرکوچولویتان که در واقع کوچولو نیست، بانوی خانهای دیگر باشد. پیچیده است کسی را دوست دارید ولی نمیتوانید او را نگه دارید.