تن پنجرهها را درانده است. بیرحم میکوبد. بدون مدارا. سبک بال و یک پارچه.
یک نانوایی در آسمان کار و بارش تخته شده است. شاطرِخشمگین قصد دارد خود را ورشکست کند. شاطر ریش سفیدِ مهربانِ آسمان گونیهای آرد را برداشته و بر سرمان الک میکند. چنان با حوصله که گویی بزرگترین تفریح زندگی است.
آدمها را رصد میکند، میخندد به واکنشهای جورواجورِ هرکدام. برای آدم برفیها دست تکان میدهد و چشمک میزند و قرار میگذارد که چند روز بعد آنها را خواهد دید، در آسمان. شاید در نانوایی خودش در خیابان پنجم.
*از وبلاگ بلاگفایم