انگار دریا ساخته شده تا از شما گرانی و غمهایتان را بگیرد و شما را آرام کند، انگار ساخته شده آرام کند و آرام باشد، آرام کند و طوفانی شود، موج بردارد و آرام باشد، کنار دریا که باشید از مرگ نمیهراسید، مرگ مثل بازیچهی دریا میماند، مثل فرزندخواندهی ناتنیاش. غم نیلگون است، برق میزند، با موج میآید به ساحل میرسد و باز برمیگردد، وقتی غم را به مادرتان دریا گفتید دیگر سنگینیای حس نمیکنید، شما یکی از رازهایتان را به دریا میاندازید و دریا موهای شما را شانه میزند، شما افسار غمهایتان را رها میکنید و دریا آنها را رام خودش میکند، دریا یک کلمه نیست، یک مادر تنها نیست، هزاران حال است و هزارهزار راز. خشم نیست و خشم هست، دریا وصف حال است، وصف هزاران حالی که درونتان انباشتهاند، تمام غم را میگیرد، آرامش میریزد، همانقدر ساکت، همان قدر تهی، همانقدر با مهر.