گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

رفتم دم قبرستون، همه ساکت بودن، یه قبره بود که مثل بقیه بود، ولی من همونو انتخاب کردم. وقتی مُردی با بقیه فرقی نداری، تیکه سنگ که با تیکه سنگ فرق نداره.

رفتم دم همون قبره. خیلی کثیف بود. کهنه بود. نشستم، شالمو کشیدم رو صورتم. گریه کردم براش. فک کردم باید یکی باشه برا آرزوهای برآورده نشده آدم گریه کنه. دلم می‌خواست برم بالا قبر همشون برا آرزوهای همشون گریه کنم، برا آدمای بدریخت و بدجنس، می‌خواستم سرهرقبری زار بزنم. برا اونایی که هیشکی دوسشون نداشت. برا اونایی که هیشکی نبود برا چیزایی که دوس داشتن و بهش نرسیدن گریه کنه.

برا قبر کناریشم گریه کردم. با هم حرف زدیم. فقط مرده‌ها زبون آدم رو میفهمن. فقط اونان که خوب به حرفات گوش میدن. فقط اونان که میفهمنت. یه بچه بود که سرقبرش بادکنک گذاشته بودن. دوتا بادکنک صورتی. زدم بادکنکاشو ترکوندم، هیشکی ندید. چون هی دوس داشت باهاش بازی کنه ولی نمیتونست.

با یکی داشتم حرف می‌زدم، میگفت تو دنیا چایی میریخته سرجاده تو یه کافه و به دردای آدما گوش میداده. ولی انگار هیشکی نبوده بهش گوش کنه. اینارو وقتی نگاش کردم فهمیدم. چون وقتی ازش سوالم میکردی دوس داشت گوش بده. فک کنم خیلی وقت بود کس و کارش نیومده بودن طرفش.

به نظرم تو قبرستون نباید رو قبرا بنویسن این فلانیه. یه سنگ قبر سفید. هردفعه همه برن برا مُرده‌ها هم گریه کنن. اینجوری هیشکی تنها نمی‌مونه. شاید اونایی که یواشکی همو دوس داشتن و مردن یکیشون، یه بار میتونستن با هم حرف بزنن و گریه کنن.

به یکی قول دادم براش سیگار بدزدم. بهش میومد دلش برا پک زدن تنگ شده باشه. ولی خب میدونی بعدش پشیمون شدم. چون گمش کردم. ولی براش سیگار روشن میکنم. مطمعنم اون منو گم نکرده.

یکی بود عکس نداشت ولی عاشقش شدم. قبرش سیاه بود. اسمشو یادم نیست. همون قبره که نشستم و برا خودم گریه کردم. بهش گفتم دیگه طاقت ندارم. نمی‌خوام برات گریه کنم. می‌خوام برا خودم گریه کردم، سرقبر بقیه هم برا خودم داشتم گریه می‌کردم. هیچی نگفت. گفتم اینجا چه آرومه. انگار خبری از اون چیزایی که من میگم نیست. گفتم توروخدا به کسی حرفامو نگو. یه چیزایی بهش گفتم که اونم گریه‌اش گرفت فکرکنم. ولی گریه نکرد. گفت خیلی وقته گریه نمی‌کنه. نمی‌تونه. لگد زدم تو قبرش. گفتم چرا نمی‌تونی. این قبرزپرتی چیه که تو نتونی. بیشتر مشت زدم. حرصش گرفته بود. گفتم بیا با هم گریه کنیم. با هم زار بزنیم. برا خودمون. وقتی اشکامون تموم شد برا همه اینا برا همه آرزوهای زیر خاکشون گریه کنیم. خندید. گفتم چه عجب بدبخت. ولی بعدش بد پشیمون شدم بد. دلش گرفت. دیگه هیچجوری نتونستم حرف بزنم. گفت دلش نگرفته ولی معلوم بود گرفته. دلم می‌خواست یه چیزی بذارم براش که جبران شه. تو کیفم گشتم هیچی نبود. به جزجاسوئیچی بازش کردم. یه جایی اون زیرمیرا کنارقبرش قایمش کردم. گفتم اگه دوس داشتی بخند. گفت نرو. گفتم نمیشه. تموم قبرستون مال منه. گفتم اون جاسوئیچیه رو دلت گرفت نگاه کن. گفتم چندساله من همش نگاش کردم. رد چشمام روش مونده. نگاش کنی کمتر تنها میمونی اینجا.

رفتم زیر یه درخته. بعدش قبره رو گم کردم. چندجا رو گشتم ولی قاطی شده بودن. رفتم دم یه قبره دیگه ولی با صاحاب قبلیه که براش جاسوئیچی گذاشتم حرف زدم. گفت دیدی بهت گفتم نرو. گفتم اگه سرزنش کنی می‌زنم تو قبرت که دهنت صاف شه. گفت برو از تو قبرستون. زیاد بمونی توام می‌شی یکی از ما.

وقت اومدن یه قبره بود که خیلی برام آشنا بود. همونی که هیشکی تا حالا براش گریه نکرده بود، خیلی شبیه خودم بود. یکم براش گریه کردم، گفت دست بردار. برا قبر خالی گریه نکن. گفتم مگه تو توش نیستی. گفت نه من خودتم. بلندتر گریه کردم، که صداشو نشنوم، پاشدم دویدم، خیلی دویدم، تند اونقدر تند که روقبرها لیز می‌خوردم، چشمامو وا کردم هرچی می‌دویدم قبرا تموم نمی‌شد.

نشستم همونجا بوی دنبه می‌اومد، دقیقا نمی‌دونم بوی دنبه چجوریه ولی اونجا میون اون همه قبر فقط بوی دنبه می‌چسبید. بوی دنبه موش‌ها. تا حالا دنبه موش ندیدم خیلی دوست داشتم می‌دیدم. ولی اون لحظه می‌خواستم برم یه جایی که هیچی نباشه، حتی قبرم نباشه، خیلی دویدم. آخرش سرمو گرفتم بالا رسیده بودم دم یه قبرستون دیگه، اصلا ساکت نبود، قبرستون زنده‌ها، هرچی گشتم خودمو پیدا نکردم. فک کنم اون پسر قبر سیاهه برم داشته بود.

هرچی بود از دم این قبرستون شروع شد. همینجایی که هرروز می‌میریم و  تو چندتا قبر خودمونو جا می‌ذاریم اینور اونور، همینجایی که هرروز هرچی میریم جلوتر قبرهای خودمون رو می‌بینیم. همینجایی که اصلا ساکت نیست، آرامش نداره ولی قبر داره.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۶)

وبتون خیلی عالیه موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
پاسخ:
مرسی فقط وقتشو چی بیشترش کنم؟

بسکه زندگی‌ نکردیم
وحشت از مردن نداریم
ساعتو جلو کشیدن
وقت غم خوردن نداریم

برای اون یه وجب خاک
همه دنیامونو دادیم
ما برای بوی گندم
خیلی‌ چیزامونو دادیم

پاسخ:
...ما که تو زمزمه هامون
هی‌ به داد هم رسیدیم
یکی‌ یادمون بیاره
کی‌ به داد هم رسیدیم

تو هجوم این همه حرف
هر جوابی یه سقوطه
تو بگو هرچی‌ که میخوای
من که سنگرم، سکوته
خیلی وقته قبرستون نرفتم.
راستی واسه قبر من یه گوشی، تبلتی، لپ تاپی چیزی بذارید حوصلم سر نره.
گریه هم نکنید دیپرس میشم. اومدید بزنید و برقصید و بخندید انگار اومدید پیکنیک.
:)
پاسخ:
خب اینارو بزاریم دستت نمیرسه بهشون مجبوریم بسوزونیمشون. ایشالا سالها عمر کنید...
  • مجید مویدی
  • ""گفت خیلی وقته گریه نمی‌کنه. نمی‌تونه. لگد زدم تو قبرش. گفتم چرا نمی‌تونی. این قبرزپرتی چیه که تو نتونی""
    چقدر تلخ و خوب بود این جاهاش. آفرین.
    +سلام. طرح های خوبی به ذهنتون می رسه. خوب خلاقید. بهش بها بدید. به همین طرح ها و شیوه ها. حتما چیزای بهتری از توشون در میاد.
    من تا قبل از قسمتِ برگشتن به خونه رو بیشتر از بعدش دوست داشتم. قسمتِ اول عالی بود. تنهایی رو خیلی خوب نشون داده بود. و اینکه انگار مرده ها، از ما زنده ها آروم ترن و حالشون بهتر.


    پاسخ:
    ممنون :) خودمم قسمت قبرستون مرده‌ها رو بیشتر دوس دارم. 
  • مجید مویدی
  • راستی یه چیزی بگم خدمتتون:
    امیدوارم حرف های که من با خوندن متن هاتون درباره ی فرم می گم، فضل فروشانه و خسته کننده نباشه از نطرِ شما. اصلا منظورم این نیست که با این حرفا ارزش محتوای متن ها رو کمرنگ کنم، بلکه به این خاطر این حرفا رو می زنم که معتقدم یه فرمِ بهتر و درست تر برای یه نوشته، حتی محتوا رو قوی تر و درست تر میکنه :)
    ایشالا همیشه خوب بنویسید مثلِ حالا.
    پاسخ:
    نه من نقد شدن، انتقاد کردن حتی، نظرات مخالف و اینا رو خیلی بیشتر از تعربف و تمجید دوس دارم، وقتی اینقد ریز و قشنگ میخونید و نظرتونو میگید نه تنها خسته کننده نیست، بلکه خیلی هم دوس دارم، ممنونم بابت وقت گذاشتن و حوصله و دقتتون :))

    دوس ندارم قبرم بی ملاقاتی باشه. فکر کنم اینو تا زنده ام باید تو سر اونایی ک دوسشون دارم فرو کنم. 

    +چقدر خوب بود این پست. چقدر عجیب بود. وقتی داشتی مینوشتیش حتما حالت خیلی عجییب بوده
    پاسخ:
    با همسایه هاتم باید دوس شی :/ من دوس دارم همسایم یه پیرمرد صداخش خشی باشه که قبلا تو رادیو داستان میخونده.
    مرسی سوگند، بعضی چیزارو باید بنویسی تا حالت از عجیبی و دگرگونی دربیاد وگرنه میپوسی از درون.