استیکر کیتی چسبونده بودم به دیوار اتاقم. با چندتا تابلوی ارزون که از نمایشگاهها و اینجور جاها گیرآوردم. خیلی کج و کوله. دیوارای اتاقم میخ قبول نمیکنن. سخته که دیوار میخ قبول نکنه. تابلو قبول نکنه. اونجوری همیشه تنها میمونه. یکه میشینه یه گوشه. نمیدونم چجوری اون تابلوها رو نگه داشتم رو دیوار. ولی خوب که نگاش کنی میفهمی دیوار مدام داره پسشون میزنه. مثه آدمی که به زور وارد رابطه یک طرفه میشه و باید مدام تقلا کنه. تا یه جایی که خسته بشه و خودش پس بیوفته. هروقت تابلوهام خسته میشن، دوباره خودم میرم به جنگ آشتی دادنشون. ولی این دیواره تا آخر سخت میمونه. چون ذاتش سخته. لایه سیمان زیرش زیادی جلو اومده. ولی سیمان سیمانه. نمیتونه ماهیتش رو عوض کنه، همیشه هم سیمان میمونه. شاید رنگش عوض شه ولی خاصیش همونه. استیکرا ولی فرق دارن. میشه بچسبونیشون. اونا نگاه نمیکنن که طرفشون چی میخواد. اونا رو قبول میکنه یا پس میزنه. خیلی راحت ارتباط برقرار میکنن، چون خودخواهن. میخوان همونجایی باشن که دوس دارن. و موفقم میشن. طرفشون همیشه مجبوره قبولشون کنه و باهاشون کنار بیاد چون جنسشون فرق داره، لطیف و موزی. امروز یه بچه استیکرامو از رو دیوار کند. دیواره داره زار میزنه. جاش رو دیوار درد میکنه. ولی اون لعنتی الان چسبیده به دست یه دختربچه تخس با موهای خرگوشی. خاصیت رابطهها اینه. همیشه طرف سختتر محکمتر ضربه میخوره.