من آدم دل کندنم. دل کندن گنده. از اونایی که دیگه برگشتنشون با خداست. از اونایی که اگه بخوان باشن، هستن، تا آخرش. تا جهنم. میانه وسطم ندارن، دست خودمه که خوب باشم یا بخوام دیگه نباشم، میدونی یه روز به این قدرتم بالیدم. به اینکه اگه دیدم نشد، اونی که خواستم نبود، یا اینکه شد و بعدش نخواست بشه، قشنگ بتونم بکشم کنار. خلاص کنم خودم رو. اما بعدش قدرت ریسکم اومد پایین. یعنی شدم آدمی که میدونه نمیشه، آدمی که نیومده میکشه کنار. آدمی که شروع نشده تموم میشه. من الان دلم اون قدرتم رو میخواد، اون قدرت جادویی. که دل ببندم و بعدش بخوام بکشم کنار. میخوام بعدش نتونم بکشم کنار. میخوام یه قدرتی بالاتر از قدرت کندن و بریدنم باشه، که نذاره. که نخواد. که نقض تموم این حرفا باشه. باید یه قدرتی باشه، باید باشه.