خانه تکانی پدیدهای است که هرسالی دوبار یقه ما را میچسبد. الان در تمامی نقاط خانه ما فرشی به چشم نمیخورد به جز اتاق مشترک من و خواهرم. اتاق مشترک من و خواهرم جایی است که جز خانه محسوب نمیشود، جز انباری حساب میشود، کهنه و بیریخت است، هرچیزی که اتاق مشترک برادرم و آن یکی خواهرم به دردشان نخورد، به درد اتاق ما میخورد، این اتاق را آفریدهاند تا چیزهای کهنه را به خود جذب کند، حتی کمدهای خراب و تیره رنگ را که هیچ بنیبشری لازم ندارد را به سمت خود میکشاند، به هر حال برای اتاقم بسیار متاسف هستم که آنقدر درب و داغان و کوچک است و از آن یکی اتاق هم یاد نمیگیرد کمی به خودش بیاید. برای موکت آشپزخانه هم با تمام وجود احساس بیزاری و نفرت میکنم، موکت آشپزخانه چیزی بود که امروز به من گفت من را بشور و پاییز چیزدیگری بود که برایش از سیاهچالههای قلبم آرزو میکنم لبهایش خشک شود تا نتواند باد بیرون بدهد و خودش را عاشق بگیرد، تا باشد دیگر خودش را به خواب نزند و ادای تابستان را دربیاورد، برای درهای قوطیهای روغنگرفته هم متاثر و متاسف هستم که کارشان نشستن روی قوطیها است و آن روغنهای بدبو که کارشان وایسادن روی دربهای قوطیهای درون غارها و کابینتهاست. به جهان نگاه کنی، همه وسایل سعی دارند روی وسایل دیگر بایستند. که اظهار وجودی بکنند و دهان شما را سرویس کنند، کاری از شما برنمیآید به جز خواب نیمروزی که همین الان برایشما دست تکان میدهد و شما را با خود میبرد ذزه ذره. بای بای.