به پروانههای صورتی روی کیک تولدش گفتم، تولدت مبارک. اصرار داشت که کیک نخریم. گفت تولد برای آدم بزرگها نیست. سرسخت است. خودش را ندیده میگیرد. کیک قشنگی هم هست. هنوز توی یخچال است. همه شام خورده اند و منتظر هستند، معدهشان جا باز کند. مادرم چهل و چهار را به خانه آورده. چهل وچهار مرا یاد سختی میاندازد. یاد مادرم.
*چهلویک اشتباه لپی بود :)
*چهلویک اشتباه لپی بود :)