گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

ایستاده بودیم جلوی سوپرمارکت. با برادرم. یک لیست داشتیم. من آن کنار نشستم و خودم را به موسیقی سپردم. بعد از آن کل‌کل‌های همیشگی که انگار تمامی ندارند، با لیست خرید شده برگشته بود. نشست کنارم. با هم قهربودیم. دوتا رانی درآورد و نشانم داد. تشنه‌ام بود. گفت هلو یا پرتقال. گفتم هلو. گفت بیا همین‌جا بخوریم و بعد برویم خانه. گفت پولم نرسید برای بقیه رانی بخرم، به کسی نگو رانی خوردیم. چیزی نمانده بود پقی بزنم زیر خنده و آشتی کنم. خودم را کنترل کردم. رانی را باز کردم. چند نفس بعد حتی تیکه‌ی ریز ته قوطی را هم خورده بودم. بعد به برادرنوجوانم نگاه کردم و گفتم برو که رفتیم.
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۵)

اگر برادر من نبود در زندگی ام هیچ وقت نمی خندیدم!
این ذات برادر هاست. :)
پاسخ:
بامزه ان زیاد و بیشتر حرص درآر
  • رفیعه رجعتی
  • این داداشا عشقن!عشق!^__^

    +حیف فقد یکی دارم:(
    پاسخ:
    یه دونه خوبه که:) هرچی بیشتر باشن درگیری بیشتره!
    بودنشون خیلی خوبه ، دنیاشونو دوس دارم. 
    پاسخ:
    خانواده یه نعمته :)
  • ماهان هاشمی
  • چه داداش خوبی! :))
    پاسخ:
    داداشن دیگه. چکار میشه کرد، فقط شیطنتشون زیاد!
  • اقای روانی
  • ههه :) اصلا کار درستی نیست با داداش قهر کردن ها از ما گفتن بود :)
    پاسخ:
    یک سخن مشهوری هست که میگه لفظ برادر یعنی قهر و آشتی :))