مردم توی رانندگی آدم را عصبانی میکنند، هی میپیچند توی راه شما. هی ماشینشان را میآورند میچسبانند به ماشین مادرشما. شما دلتان میخواهد جایی که میایستید فقط مال خودتان باشد. ولی همینکه پایتان را یک جای بد و آشغالی حتی بگذارید چهارصدتا ماشین از توی سوراخهای فاضلاب پیدایشان میشود. حتی میخواهند توی اگزوز و باک ماشین شما هم پارک کنند. شما دلتان میخواهد تمام خیابانها مال شما باشند. و شما بوق بزنید و با صدای موسیقیهای مسخره راک برانید. لعنتی چراغ قرمزها را بگو شورش را درآوردهاند. هی رییس بازی درمی آورند که یعنی کجا؟کجا؟ یکی نیست بزند توی فکشان که بنفش کنند و به مردم بگوید بروید بروید، تا میتوانید بروید زود جای پارکها را بگیرید، بروید هی بچسبید به ماشینهای جلوییتان. بعد هی شما را مجبور میکنند با عصبانیت گاز بدهید. یک مامورراهنمایی رانندگی لعنتی هم مثل روباه زیر درختها پنهان میشود و دستش با یک تابلوی مسخره ایست مثل شیشه پاک کن هی تیک برمیدارد. که یعنی ایست کن مچت را بده تا ما بگیریم. شما ایست نمیکنید دو تا بوق هم برایش میزنید و میزنید به راه. چون میترسید جلوی خانهتان هیچ جای پارکی نباشد و تمام مردم هجوم آورده باشند و شما را بکشند و شما مرگ با شورش را دوست ندارید، مرگ با درگیری با پلیس را دوست دارید. به هرحال مردم توی رانندگی به شما حمله میکنند و میپیچند توی راه شما و شما راهی ندارید مگر اینکه تمام مردم دنیا را که ماشین دارند بکشید و تمام جای پارکها را صاحب شوید.