بی حوصله ام دختر. دختر، تکه کلام هم اتاقی ام است، حتی وقتی با بوی فرندش حرف میزند او را دختر صدا میزند. مثلا میگوید خیلی خوب بود دختر، وای دختر. این تکه کلام الان دقیقا مشکل من است و بی حوصلگی و بی پولی و تنهایی و از اینکه هم اتاقی ام با دخترش حرف میزند به ستوه آمده ام، از اینکه آن یکی دهانش به پهنای یک وزغ چندش آور مدام باز و بسته می شود و حرف می زند مرا عصبانی می کند، مثل سگ. دلم میخواهد فریاد بزنم سان آو د بیچ یا هر فحشی که بتوانم تمام دنیا را به آتش بکشم. بی حوصله ام دختر.
یا به جای بارون از آسمون برگ میبارید، به جای برف سپید، برف نارنجی. به جای ابرهای نخ زده بی رنگ خرمالوهای چاق و رسیده، به جای دست های یخ زده جیب هایی برای دونفر.
ساعت دو شب است، برای بار سوم شام خورده ام و باز هم گرسنه ام. دلم یک چیز شیرین میخواهد ولی نمی دانم دقیقا چی. این وضعیت وقتی پیش می آید که درونم یک چیزی ته نشین می شود. بعد شروع می کنم به خوردن خرت و پرت و اسباب اثاثیه و دنیا. اول چیزهای تلخ. بعد شیرین. بعد ترش. بعد خاطره ها. یادها را. آدم ها. بعد می ترکم. نم نم. قطره قطره. گالن گالن. خالیِ خالی.